رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

داستانک‌های طنز مربوط به موسیقی!!

طنز و طنزپردازی، مرتبه‌ای از مراتب هنری در ادبیات است، اما در سینما و تئاتر و هنرهای تجسمی نیز کاربردهای خود را دارد، در موسیقی و به‌خصوص موسیقی ایرانی به زحمت می‌توان رگه مشخصی از طنز را پیدا کرد. مگر در ترانه‌ها و تصنیف‌هایی که به قصد طنزپردازی، روی آن‌ها کلام مناسب گذاشته شده است. تا وقتی که همکار همیشه‌ غایب و ناپیدای ما، آقای س.ع.م که نمی‌خواهیم نامشان را ببریم، به ما متن سخنرانی‌شان در این زمینه را بدهند که یعنی چاپ کنیم این «داستانک‌ها» را با هم قرائت می‌نماییم. این قطعه‌های کوتاه، البته با جزئی تصرف، از کتاب مستطاب «شوخی در محافل جدی» نوشته دکتر نصر‌الله شیفته (زنده‌یاد) و به اهتمام استاد عبدالرفیع حقیقت انتخاب شده است.
 
شعاع‌السلطنه و میرزا جوادخان
شعاع‌السلطنه مردی شوخ و خوشگذران بود، شبی بزم مفصلی به پا کرد که در آن عده زیادی از رجال و معاریف دعوت داشتند و پیاله پشت پیاله خالی شد. در آن مجلس از میرزا جواد خان قزوینی کمانچه‌کش و آوازه‌خوان معروف دعوت شده بود که برای شادی حضار آوازی بخواند. همین‌که کله‌ها گرم شد، آوازه‌خوان ابیاتی چند خواند که بسیار به‌موقع و مناسب بود، به‌طوری که شعاع‌السلطنه در عین مستی فریاد شادی و تمجید بلند کرد و فریاد زد: برو و پنجاه کیسه اشرفی از تحویلدار انعام بگیر…!

طنز و طنزپردازی، مرتبه‌ای از مراتب هنری در ادبیات است، اما در سینما و تئاتر و هنرهای تجسمی نیز کاربردهای خود را دارد، در موسیقی و به‌خصوص موسیقی ایرانی به زحمت می‌توان رگه مشخصی از طنز را پیدا کرد. مگر در ترانه‌ها و تصنیف‌هایی که به قصد طنزپردازی، روی آن‌ها کلام مناسب گذاشته شده است. تا وقتی که همکار همیشه‌ غایب و ناپیدای ما، آقای س.ع.م که نمی‌خواهیم نامشان را ببریم، به ما متن سخنرانی‌شان در این زمینه را بدهند که یعنی چاپ کنیم این «داستانک‌ها» را با هم قرائت می‌نماییم. این قطعه‌های کوتاه، البته با جزئی تصرف، از کتاب مستطاب «شوخی در محافل جدی» نوشته دکتر نصر‌الله شیفته (زنده‌یاد) و به اهتمام استاد عبدالرفیع حقیقت انتخاب شده است.
 
شعاع‌السلطنه و میرزا جوادخان
شعاع‌السلطنه مردی شوخ و خوشگذران بود، شبی بزم مفصلی به پا کرد که در آن عده زیادی از رجال و معاریف دعوت داشتند و پیاله پشت پیاله خالی شد. در آن مجلس از میرزا جواد خان قزوینی کمانچه‌کش و آوازه‌خوان معروف دعوت شده بود که برای شادی حضار آوازی بخواند. همین‌که کله‌ها گرم شد، آوازه‌خوان ابیاتی چند خواند که بسیار به‌موقع و مناسب بود، به‌طوری که شعاع‌السلطنه در عین مستی فریاد شادی و تمجید بلند کرد و فریاد زد: برو و پنجاه کیسه اشرفی از تحویلدار انعام بگیر…!
بامداد فردا میرزا جواد خان نزد تحویلدار شعاع‌السلطنه رفت و گفت: «حضرت والا دیشب امر فرمودند امروز نزد شما آمده و پنجاه کیسه اشرفی انعام بگیرم.»‌ خزانه‌دار از شنیدن نام پنجاه کیسه یکه خورد، زیرا هیچ‌گاه انعام شاهزاده از چهار، پنج اشرفی تجاوز نمی‌کرد، لذا اعطای پنجاه کیسه اشرفی که ممکن بود در صندوق هم نباشد، باید بی‌مقدمه و شاید بی‌معنی باشد. ضمنا‌ً او نمی‌خواست از این موضوع حرفی بزند، شاید باعث تکدر خاطر میرزا جواد خان بشود، به همین مناسبت به وی گفت: «البته امر حضرت والا لازم‌الاطاعه است، ولی این پیام بدون نشانی نمی‌شود، باید از حضرت والا یک نشانی بیاوری تا دستور ایشان اجرا شود.»
میرزا جواد خان فورا‌ً سوار درشکه شده به خانه حضرت والا رفت، تازه حضرت والا از خواب بیدار شده و از مستی شب گذشته به هوش آمده بود که خبر آوردند میرزا جواد آوازه‌خوان می‌خواهد خدمت برسد، شاهزاده گفت بیاید.
وقتی میرزا جواد به حضور رفت ماجرا را بیان کرد در پایان گفت خواهشمندم برای پرداخت پنجاه کیسه اشرفی که دیشب امر فرمودید به من بدهند یک نشانی برای تحویلدار مرحمت فرمایید. شاهزاده که مرد خسیسی بود، سرش را خاراند و دانست که دیشب سر‌ِ مستی حرف گنده‌ای زده است که هیچ از وی معقول و پسندیده نبوده است، رو به میرزا جواد کرده و گفت: «‌تو دیشب چیزی خواندی ما را خوش آمد، ما هم چیزی گفتیم که تو را خوش آید…!؟ برو عزیزم… برو…!»
 
بفرمایید مدیر کل بخوانند!
یکی از وزیران اسبق دارایی (حدود پنجاه سال قبل) برای مجلس عروسی یکی از فرزندانش برای یکی از خوانندگان مشهور پیغام فرستاد که در شب جشن حضور به هم رسانده و چند ترانه بخواند، خواننده جواب داده بود هزار تومان دستمزد (یا صدامزد) می‌گیرم و در شب عروسی حاضر می‌شوم. این خبر چون به گوش وزیر دارایی رسید، با تعجب گفت: «هزار تومان؟! عجب تقاضای بی‌موردی! این مبلغ درست دو برابر حقوق آقای رفیعا مدیر کل کارگزینی است.» خواننده وقتی این حرف را شنید، پیغام داد: «مانعی ندارد، ممکن است امر بفرمایید آواز جشن عروسی فرزندتان را هم آقای رفیعا مدیر کل کارگزینی بخوانند؟!»
 
اشتباه استادانه
از دکتر جهانشاه صالح استاد فقید دانشگاه تهران نقل می‌کنند مانند سایر استادان دانشگاه چند ساعت در روز بیماران را در حضور دانشجویان در بیمارستان بازدید می‌کرد تا دانشجویان دانشکده پزشکی از نوع و طرز مداوای بیماری‌ها به‌خوبی مستحضر شوند.
یک روز شخصی که از درد گلو و سینه شکایت داشت در حضور دانشجویان به دکتر مراجعه کرد و سخت شکایت داشت.
دکتر پرسید: «شغل شما چیست؟» آن مرد جواب داد: «موزیک می‌نوازم»، دکتر سپس رو به دانشجویان کرد و گفت: می‌بینید؟ همان‌طور که مکرر در درس‌های خود گفته‌ام اشخاصی که با شیپور، قره‌نی، ساکسیفون و امثال آن‌ها ساز می‌زنند غالبا‌ً به دردهای گلو و مجاری تنفسی مبتلا می‌شوند»، سپس رو به مریض کرده و پرسید: «خوب نفرمودید که شما چه سازی می‌زنید؟» بیمار که از درد گلو سخت ناراحت بود، جواب داد: «بنده آقای دکتر تار می‌نوازم…!»


آیا پدرت حیات دارد؟
شیخ کرنا پدر سرتیپ فرخنده‌پی بود. رضا خان پهلوی که از کلیه افراد و اعقاب و انسابشان اطلاع داشت، روزی رو به فرخنده‌پی که در آن موقع درجه سروانی داشت کرده و گفت: «ببینم پسر، آیا پدرت حیات دارد!؟»
فرخنده‌پی تجاهل کرد و حیات به معنای زندگی را حیاط به معنای خانه تلقی کرد و گفت: «قربان، خیر، هنوز اجاره‌نشین است.» شاه خنده‌ای کرد و دستور داد خانه‌ای برای وی خریداری نموده به او بدهند تا در قید حیات بماند!


شیخ کرنا و طبل بی‌هنگام
یک روز شیخ کرنا (دلقک معروف زمان ناصر‌الدین شاه و ماهر در تقلید صدا که صفحه‌ای هم از صدای او پر شده)، از مجلس مهمانی برمی‌گشت از جلوی خان مسجد شاه که می‌گذشت، در هوای گرم بعدازظهر یکی از «داش»های بازارچه مروی را دید که زیر درختان نارون خوابیده بود، در‌حالی‌که نیمی از بدنش پیدا بود، شیخ فکر کرد که این منظره در انظار زشت است، با عصا به شکم او کوبید تا شخص خفته بیدار شود، آن مرد که از داش‌های معروف بود همان‌طور که نیمه‌خواب بود، گفت: «عمو، خیال می‌کنی طبل می‌زنی؟ اگر جو زیادی خورده‌ای بگو تا آدمت کنم!»


ادب کردن به روش هنرمندانه
یوسف خان مستوفی‌الممالک بسیار مبادی آداب و مقید در امور بود، وی در ادب و رعایت احترام نظیر نداشت و علاقه‌مند بود سایران در مقابل وی مؤدب بنشینند و مؤدب صحبت کنند.
رضا محجوبی که از نوازندگان معروف بود، روزی بنا به دعوت مستوفی به ونک رفت و در حضور وی ساعتی ساز نواخت. مستوفی که سرمست این هنرمندی شد، برخلاف عادت، پاها را دراز کرد و سیگاری بر لب گذاشت و غرق کیف و لذت شد. سپس محجوبی ساکت ماند و مرحوم مستوفی که به طرب آمده بود شروع به خواندن غزلی از حافظ کرد که سخت در محجوبی مؤثر واقع گردید، رضا خان محجوبی سیگاری آتش زده و مشغول کشیدن شد و فارغ‌البال، برخلاف عادت، پاها را دراز کرد و به شنیدن آن اشعار پرداخت.
مستوفی که همواره مبادی آداب بود و حاضر نبود کسی جلویش این‌طور بنشیند، ناراحت شد. رو به محجوبی کرده و گفت: «اگر خیلی خسته‌اید ممکن است بفرمایید اتاق دیگر استراحت کنید.» محجوبی که سرمست و نشئه ساز و آواز بود گفت: «خیر قربان… یک چندی من ساز زدم، شما سیگار کشیدید و پا دراز کردید حالا شما شعر می‌خوانید و من سیگار می‌کشم و پا را دراز می‌کنم و تمدد اعصاب می‌شود.»
مستوفی برای اولین بار این بی‌ادبی را تحمل کرد و حرفی نزد….
 
پرویز خطیبی و حمام زندان قصر
از پرویز خطیبی (طنز‌نویس، ترانه‌سرا، روزنامه‌نگار و پیش‌پرده‌خوان سال‌های ۱۳۲۰) نقل می‌کنند در ایامی که در زندان پادگان قصر بازداشت بود حمام پادگان چهل روز بود که خراب شده و هیچ بازداشتی نمی‌توانست حمام کند، و هر‌چه بازداشتی‌ها تذکر می‌دادند به تعمیر آن اقدام نمی‌کردند….
روزی پرویز خطیبی نامه‌ای نوشت و توسط دفتر بازداشتگاه و ریاست دژبان و اداره رادیو، برای یک خواننده معروف فرستاد. در این نامه پرویز خطیبی از آن خواننده تقاضا کرده بود چون چند بار در رادیو تصنیف محلی «یک حمامی من بسازم چهل ستون چهل پنجره» را خوانده است، از این رو اکنون دستور بدهد که حمام پادگان قصر را هم که یک ستون و یک پنجره بیشتر ندارد تعمیر کنند تا بازداشتی‌ها از این کثافت نجات پیدا کنند.
خطیبی می‌گوید به مجرد نوشتن این نامه، چند روز بعد حمام را تعمیر کردند. حال نفهمیدم از طرف آن خواننده رادیو اقدام شده بود، یا از طرف کارپردازی پادگان قصر!
 
پخش مذاکرات دادگاه با ساز و ‌آواز
در دادگاه نظامی و دادرسی دکتر محمد مصدق در سال ۱۳۳۳، میکروف‍ُنی جلوی متهمان و قضات قرار داشت که هم سخنان ایشان از طریق بلندگو پخش شود و هم نوار سخنان همگی در روی یک دستگاه ضبط شود. این نوارها نه‌تنها برای بایگانی ضبط می‌شد، ابتدا آن‌ها را برای شنیدن به دربار می‌فرستادند تا شاه آن را بشنود، یک روز که نوارهای ضبط صوت و دفاع دادستان از ادعانامه را نزد شاه برده و به کار انداختند، ضمن بیانات شمرده و محکم دادستان که بیان ادعانامه را می‌کرد، ناگهان صدای ساز و ‌آوازی هم به گوش رسید که به‌تدریج زیاد می‌شد، به طوری که کم‌کم صدای دادستان و بیان ادعانامه متهم ردیف یک، با آهنگ سه‌گاه و ساز و سنتور مخلوط گردید. در این بین خواننده‌ای شروع به خواندن کرد و با لحن مؤثری، ابیاتی در بی‌وفایی از دنیا خواند…!
افسر مهندسی که این نوار را گذارده بود، به تصور اینکه حادثه‌ای روی داده، مرتبا‌ً با دستگاه ور‌می‌رفت شاید بتواند این صدای موسیقی را قطع کند، محمدرضا پهلوی و همسرش ثریا از شنیدن صدای موسیقی، وسط بیانات دادستان، آن‌هم در یک دادگاه عالی نظامی دچار حیرت شده بودند با تعجب نگاهی به هم کردند.
بالاخره این جریان مدتی ادامه داشت و صدای دادستان در پس آهنگ ساز و آواز به‌زحمت شنیده می‌شد، افسر مهندس هر‌چه خواست برای این پیش‌آمد توضیحی بدهد چیزی به فکرش نرسید، شاه دستور داد در این مورد رسیدگی شود که چرا این‌طور نوار پر شده است؟ لامحاله نوارها را به قصر سلطنت‌آباد بازگردانیدند و افسر مربوط ماجرا را برای سایران توضیح داد، اما کسی نتوانست این مشکل را حل کند، زیرا این دستگاه و نوارها متعلق به ارتش بود و قبلا‌ً هم روی آن چیزی پر نشده بود و بالاخره پس از تحقیقات دقیق، قضیه کشف شد. جریان از این قرار بود: در آن شبی که بین ساعت ´۶:۳۰ تا ۷ عصر دادستان بیان ادعا می‌کرد، خواننده‌ای با دسته ارکستر در رادیو تهران آهنگی را می‌خواند، مهندس مربوطه ضمن آنکه صدای دادستان را در دستگاه مخصوص ضبط می‌کرد، در گوشه دیگر اتاق، پای رادیو نشسته و به صدای خواننده گوش می‌داد، با آنکه قاعدتا‌ً نباید این صدا در ضبط صوت حبس شود، (زیرا میکروفن ضبط صوت در خارج از اتاق بود) با‌این‌حال به لحاظ آنکه یک سیم رادیو با ضبط صوت ارتباط پیدا کرده بود، عین آهنگ‌ها روی بیانات دادستان ضبط شد و در نتیجه این ماجرا به بار آمد..
همین‌که این موضوع کشف شد، دستور دادند دیگر کسی حق ندارد در آن اطراف، رادیو را در ساعاتی که دادگاه تشکیل است، باز کند.


سرپاس مختاری و رضا خان
رضا خان پهلوی روزی مختاری (نوازنده معروف ویولن و رئیس شهربانی) را طلبید و به او اظهار داشت خیال دارم تو را ترفیع درجه بدهم ولی چون بعد از سرهنگی سرتیپی است و در شهربانی هنوز کسی درجه سرتیپی ندارد و از طرف دیگر نامی برای سرتیپی در شهربانی وجود ندارد، پس برو اسم مناسبی برای درجه سرتیپی کشور، در نظر بگیر و بیا و به من گزارش بده…
سرهنگ مختاری از آن روز به بعد، جلسات متوالی با فرهنگ‌نویسان و اعضای فرهنگستان به مشاوره پرداخت تا سرانجام نام «سرکشور» را انتخاب کردند و به اتفاق آرا آن را تصویب کردند که به شاه گزارش شود شاه به محض اینکه لفظ سرکشور را شنید ابروها را درهم کشید و گفت: «کشور یک سر بیشتر ندارد و آن هم عجالتا‌ً خودم هستم؛ برو این حرف را از کله‌ات خارج کن…!»
مختاری از شنیدن این حرف به قول معروف ماست‌ها را کیسه کرد و تا مدتی از اشتباه خود ناراحت بود. به همین مناسبت برای سرتیپی در شهربانی، فرهنگستان نام «سرپاس» را انتخاب کرد که مختاری آن را به کار برد.


نخست‌وزیر دانشمند و مقالات آقای پایان
این شوخی را هم به مرحوم ساعد مراغه‌ای نخست‌وزیر معروف دهه ۱۳۲۰ نسبت می‌دهند.
می‌گویند ساعد از صدا و آواز «مصطفی پایان» که برنامه‌های محلی رادیو تهران را اداره می‌کرد، خوشش می‌آمد. یک روز «پایان» در مجلسی به‌طور خصوصی برای عده‌ای از وکلا و سناتورها و از جمله ساعد آهنگ‌های قفقازی و آذربایجانی خواند که بسیار‌بسیار مورد توجه قرار گرفت، در آخر همه آن‌ها از خواننده به نحوی تشکر کرده و او را مورد تقدیر قرار دادند. ساعد گفت: «آقا، من تا حال که نوشتجات شما را در جراید می‌خواندم، خیال نمی‌کردم واقعاً شما این‌قدر هنرمندید، الحق که شما هم نویسنده خوبی هستید و هم آوازه‌خوان خوبی…؟!» هنرمند در جواب گفت: «متأسفانه من نویسنده نیستم!!»
ساعد گفت چرا بی‌لطفی می‌فرمایید؟! زیر مقالاتی که شما می‌نویسید امضای پایان را خوانده‌ام، چگونه منکر محسوسات می‌شوید!


باد صبا
مرحوم استاد صبا که هنرمندی‌اش زبانزد خاص و عام بود، در این اواخر اشعاری را که باید در ارکستر او اجرا شود، قبلا‌ً کنترل می‌کرد، یک روز یکی از رفقا از وی پرسید علت این کار چیست؟ صبا گفته بود این از اسرار کار من است، ولی به تو که دوست منی، برای اولین بار و آخرین بار خواهم گفت، علت این کار آن است که غالبا‌ً در اشعاری که در ارکستر من اجرا می‌کنند، این عبارت از طرف شعرا تکرار می‌شود «ای باد صبا!… ای باد صبا» یک روز در مجلسی که عده‌ای از خانم‌ها و افراد محترم حضور داشتند و ارکستری برنامه‌ای اجرا می‌کرد، آوازه‌خوان چند بار «باد صبا» را تکرار کرد، لحظه‌ای بعد، پیشخدمت کاغذی از طرف یکی از خانم‌های محترمه! به دستم داد که در آن چنین نوشته شده بود:
«جناب آقای صبا!
آدم خوب نیست از شدت خودستایی، از باد خود این‌قدر تعریف کند، لطفا‌ً بفرمایید آوازه‌خوان کمتر از باد صبا یاد کند که حال من و سایران به هم خورده است»
مرحوم صبا گفت: «این نامه خیلی به موقع رسید و در من مؤثر واقع شد، از آن به بعد اشعاری که در آن از باد صبا یاد می‌شود، را در ارکستر خود اجرا نمی‌کنم تا شنونده ناراحت نشود!»


کلوخ‌انداز را پاداش سنگ است
مجید وفادار، نوازنده معروف، شبی در خانه یکی از نمایندگان باذوق مجلس دعوت داشت، بعد از چند ساعتی که مجلس گرم شد مجید سازش را برداشت و شروع به نواختن کرد.
اتفاقا‌ً بر دیوار مهمانخانه آن نماینده مجلس، تابلویی آویزان کرده بودند که مردی ژنده‌پوش و کوتاه‌میان و مسخره، مشغول نواختن ساز بود و گاوی به دقت به ساز وی گوش می‌داد…
نماینده مجلس به خنده گفت: «آقای وفادار، این ساززن را در این تابلو ببینید چقدر شبیه شماست!!»
مجید که بسیار خنده‌رو و شوخ است دنباله سخن را گرفته و گفت: «اتفاقا‌ً راست می‌گویید. شما را هم در تابلو مانند حالا سرگرم شنیدن ساز می‌بینیم!»
معلوم است که این حاضرجوابی چقدر در حضار اثر بخشید!


این چه نوع رقصی است؟!
در آن زمان که حزب منحله توده برو بیایی داشت، یک شب از طرف کلوب حزب، عده‌ای از رجال به یک مجلس شب‌نشینی به نفع بیکاران دعوت شده بودند. در آن مجلس چند نفر از زعمای حزب از جمله دکتر رادمنش، ایرج اسکندری و دکتر کشاورز با موزیک جاز، همراه با چند تن از خانم‌های زیبایی که عضو حزب طراز نوین طبقه کارگر(؟!) بودند، می‌رقصیدند. یکی از دعوت‌شدگان از پهلودستی خود، (آقای فروزش) پرسید: «ممکن است بفرمایید که آقایان چه رقصی می‌کنند؟»
فروزش به خنده گفت: «این رقص نیست، این نهضت کارگری است!»

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد