به بهانه سالروز تولد ملکالشعرای بهار، پدر شعر دانشگاهی
بهار ۱۲۵ ساله شد
استاد ملکالشعرای بهار، با عنوان «پدر شعر دانشگاهی» که در موازات شاعران نوپرداز دیگر، چون نیما یوشیج، میرزاده عشقی، دهخدا و… از ماندگاران ادب این مرز و بوم به شمار میآید، شان و مرتبتی در ادبیات معاصر برای خویش فراهم نموده که بیهیچ تحمیل و تبلیغ و التماس، همگان را به تثبیت و پذیرش خود مجاب کرده است.
65 سال با شعر
محمدتقی صبوری ملقب به ملکالشعرای بهار فرزند میرزا محمدکاظم صبوری ۲۰ آذر ۱۲۶۵ شمسی در مشهد متولد شد. پدرش شاعر قصیدهسرا و ملکالشعرای آستان قدس (با فرمان ناصرالدینشاه) بود و برای همین از کودکی با شعر آشنا گشت. مادر بهار از یک خانواده بازرگان اهل گرجستان بود که در جنگهای بین ایران و روس به اسارت ایران درآمد و به دین اسلام گروید.
محمدتقی بهار دوران نوجوانی را کنار پدر به تحصیل علم و ادب پرداخت و پس از مرگ پدر، نزد ادیب نیشابوری و سیدعلی درگزی به ادامه آن مبادرت کرد.
در پی مهارت و قدرت در شاعری که حدود ۱۸ سال داشت، هم محسور دیگران واقع شد و هم با فرمان مظفرالدینشاه به جای پدر، ملکالشعرای آستان قدس رضوی شد.
طاعنان او را همواره به سرقت شعر دیگران بویژه پدرش محکوم میکردند و گاه نیز بزرگان شعر و ادب خراسان او را در مجلس میآزمودند و بهار با تلاش بیشتر و ذوق سرشارتر و سرودن اشعاری به صورت بدیهه نزد دیگران، نهایتا خویش را به عنوان شاعر بزرگی مطرح و اثبات کرد.
بهار ۱۲۵ ساله شد
استاد ملکالشعرای بهار، با عنوان «پدر شعر دانشگاهی» که در موازات شاعران نوپرداز دیگر، چون نیما یوشیج، میرزاده عشقی، دهخدا و… از ماندگاران ادب این مرز و بوم به شمار میآید، شان و مرتبتی در ادبیات معاصر برای خویش فراهم نموده که بیهیچ تحمیل و تبلیغ و التماس، همگان را به تثبیت و پذیرش خود مجاب کرده است.
65 سال با شعر
محمدتقی صبوری ملقب به ملکالشعرای بهار فرزند میرزا محمدکاظم صبوری ۲۰ آذر ۱۲۶۵ شمسی در مشهد متولد شد. پدرش شاعر قصیدهسرا و ملکالشعرای آستان قدس (با فرمان ناصرالدینشاه) بود و برای همین از کودکی با شعر آشنا گشت. مادر بهار از یک خانواده بازرگان اهل گرجستان بود که در جنگهای بین ایران و روس به اسارت ایران درآمد و به دین اسلام گروید.
محمدتقی بهار دوران نوجوانی را کنار پدر به تحصیل علم و ادب پرداخت و پس از مرگ پدر، نزد ادیب نیشابوری و سیدعلی درگزی به ادامه آن مبادرت کرد.
در پی مهارت و قدرت در شاعری که حدود ۱۸ سال داشت، هم محسور دیگران واقع شد و هم با فرمان مظفرالدینشاه به جای پدر، ملکالشعرای آستان قدس رضوی شد.
طاعنان او را همواره به سرقت شعر دیگران بویژه پدرش محکوم میکردند و گاه نیز بزرگان شعر و ادب خراسان او را در مجلس میآزمودند و بهار با تلاش بیشتر و ذوق سرشارتر و سرودن اشعاری به صورت بدیهه نزد دیگران، نهایتا خویش را به عنوان شاعر بزرگی مطرح و اثبات کرد.
استاد بهار نهایتا پس از پشت سر گذاشتن فراز و فرودهایی در مسائل سیاسی، اجتماعی، تحقیقی و ادبی نهایتا اول اردیبهشت ۱۳۳۰ با حداقل ۳ سال جدال برابر بیماری سل درگذشت و در ظهیرالدوله تهران به خاک سپرده شد.
جایگاه شاعر
استمداد میطلبم از استاد و شاعر بزرگ معاصر جناب دکتر مظاهر مصفا که درباره بهار چنین گفت: «بهار را در هر دوره تاریخ ادبیات ایران قرار بدهیم، باز همان است که امروز است».
از این تعبیر و نظر چنین دریافت میشود که بهار، خود، عظمتی است و هیچ سایهای نمیتواند او را بپوشاند. اگر دوره رودکی میزیست، حضور افرادی چون عنصری، منوچهری، فرخی و… او را کمرنگ نمیکرد. اگر قرن ۶ میزیست، قربانی حضور خاقانی، سنایی، نظامی، انوری و… نمیشد. حتی در قرنهای ۷ تا ۱۰ کنار سعدی، مولانا، حافظ و جامی باز هم بهار میدرخشید، نه چون سلمان، عراقی، خواجو، نزاری، بابافغانی و… زیر سایه این بزرگان افتادند و نای برخاستن ندارند. در صورتی که در دیوان همین شعرا، شعرهایی دیده میشود که از برخی شعرهای این غولهای ادبیات، از جهات زبانی، بیانی، هنری و خلاقیت برتر است، اما با این همه ندرخشیدند. حال باید به چند شاخصه شعری و فکری بهار اشاره کرد و دلایل درخشش و عظمت او را بیان کرد.
شخصیت شاعر
بهار تلفیقی است از چند فکر، شاعرانه زیستن و فکر کردن، آگاه شدن و آگاهی دادن، برخاستن و فریاد زدن، نواندیشی و نوخواهی، وطنخواهی و دشمنستیزی و در موازات همه این برجستگیها، انسانی زیستن و خصایل انسانی داشتن.
از نظر فکری، بهار ادامه تفکراتی است که پدرش در دوره نوجوانی او تغذیهاش میکرد، یعنی آشنایی با تفکرات و محافل مشروطهخواهی در خراسان. بهار ۱۴ ساله با آمد و رفت به محافل روشنفکری و ضداستبدادی، همان مسیر را طی کرد که نطفهاش در احزاب گوناگون بسته شده بود. این روند فکری پس از مرگ مظفرالدین شاه و روی کار آمدن محمدعلی شاه که با گلولهباران و بستن مجلس و دوران استبداد صغیر، مقارن بود، بهار را در حرکتهای جدیتر و فعالیتهای حزبی پررنگتر کرد و جهت بیان افکار خود و تنویر اذهان و افکار مردم، روزنامه «خراسان» را با نام مستعار «رئیسالطلاب» بنیان نهاد و اشعار وطنی و سیاسی خود را در این نشریه به چاپ میرساند. ازجمله اولین و معروفترین شعر مستزاد، وطنی و سیاسی او در آن دوره در همین نشریه چاپ شد با مطلع زیر:
باشه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست
پس از شرکت در انجمن «سعادت» که با انجمن سعادت استانبول و باکو در ارتباط بود و عضویت در «حزب دموکرات ایران»، روزنامه «نوبهار» را که بر سیاست وطنخواهی و ظلمستیزی و ضدروسی بود، بنیان نهاد، اما پس از مدتی کوتاه با تهدیدهای روسیه به دولت ایران این روزنامه نیز توقیف شد.
بهار پس از توقیف نوبهار، روزنامه «تازه بهار» را تاسیس کرد که آن هم دیری نپایید و تعطیل شد و متعاقب آن، بهار و ۹ نفر دیگر از این حزب به تهران تبعید شدند و هر چه آزادیخواهان بافته بودند، پنبه شد.
پس از این دوره بهار چند دورهای نماینده مردم خراسان و تهران در مجلس شد و در همین هنگام، کنار تدریس در دانشگاه تهران به تشکیل «انجمن دانشکده» و «مجله دانشکده» مبادرت کرد. تا این که با تقارن اواخر حکومت قاجاریه و ظهور رضاشاه، مجلس به دودستگی رسید و بهار و مدرس از اقلیتهای مجلس محسوب میشدند و در پی این مبارزه مبنی بر مخالفت با حضور شاه جدید، ممکلت دچار آشوب و مجلس بحرانی شد تا آنجا که دستور بر ترور بهار دادند، اما قاتلان شخصی دیگر به نام «واعظ قزوینی» را با گلوله کشتند و بهار جان سالم به در برد.
با پیروزی رضا شاه، بهار حدود چهارده ماه به اصفهان تبعید و دو بار به اتهامات سیاسی زندانی شد که غزل «من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید» و قطعه معروف «شباهنگ» محصول این دوره است، اما او به صورت جسته و گریخته و ذهنی رفتارهای سیاسی و وطنخواهانه خود را داشت. دور شدن از سیاست، مجالی شد برای نوشتن و تحقیق و حتی پذیرش وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش) و پدید آمدن آثاری ارزشمند که نتیجه تلاش و حرکتها و پویایی استاد بود.
ویژگیهای شعر
بهار در قالب گوناگونی شعر قصیده، مثنوی، قطعه، مستزاد، مسحط، ترکیببند و… شعرهایی ارزشمند گفت که هر کدام در نوع خود قابل تامل و التذاذ است اما چهره بهار بیشتر در «قصیده» و سپس «غزلیات» وطنی، سیاسی و اجتماعی است.
در طول تاریخ ادبیات ایران، استاد بهار چه از نظر قصیده و چه غزل، چهرهای متفاوت دارد. تفاوت او با پیشینیان کنار شباهتهای موجود، میتواند دو مولفه زیر باشد:
اول زبان و دوم نگاه
از منظر زبان، شعر بهار حداقل به سه دوره اول، میانه و کمال قابل تقسیم است.
الف: دوره اول
ب: دوره میانه
ج: دوره کمال
«دوره اول» بهار حدود ۱۷ تا ۲۱ سالگی، اغلب با قصایدی مواجهایم در محتوای مدح و اندک هم مرثیه، امتیاز این شعرها، یکدستی، فخامت زبان، روابط بینامتنی واژههاست، اما همانندسازی شعر و شاعر با شاعران خراسانی، به سمت تقلید میرود که البته اینگونه تقلید که به سربلندی و موفقیت میرسد، خود نوعی «فن» ادبی و هنری است و دیگر این که بهار جوان به سمت قالبی میرود که هر کسی را یارا و توان نزدیک شدن به آن نیست. قالب قصیده، مردافکن است و آن هم دوره معاصر که تب قالبهای دیگر همهگیر شده بود.
نکته دیگر، در این دوره، جسارت و شجاعتهای بهار در کشتی گرفتن او با وزنها، قالبها و قافیههایی است که جز قدرت و پهلوانی او را نمیرساند.
به عنوان مثال: قصایدی چون با مطلعهای زیر:
«دی دیدم آن نگار سهی قد را
بر رخ شکسته زلف مجعد را»
(مفعول فاعلات و مفاعلین) (۲۱ سالگی)
یا
«تا لب جانان زتنگی شکل انگشتر گرفت
پشتم از بار فراقش صورت چنبر گرفت»
(حدود ۱۸ سالگی)
در این قصیده، واژههای انگشت، انگشتری و انگشتر الزاما تا پایان در هر بیت به کار رفته است.
یا
«تا به چند اندر پی عشق مجازی؟
چند با یار مجازی عشق بازی؟!»
(۱۸ سالگی)
و بسیار قصاید دیگر که همگی دلالت بر مهارت و تسلط و ذوق او دارد.
دوره میانه: دوره رشد تکاملی بهار در زبان و تجربه و شجاعت در دخالت تصرفها و همچنین تلطیف زبان و بیان که نوعی حرکت در موازات نوجوییهای زمان اوست.
از تفاوتهای بهار با دیگر شاعران همسوی خود این است که بر خلاف دیگران، از سختگویی به سمت فصاحت و شیوایی حرکت میکند. شعرهای بهار از حدود ۲۵ سالگی به بعد از درونمایههای صرفا مدحی و بعضا خود اثباتی در شعر و برخی شعارهای فردی فاصله میگیرد و به سمت موضوعات اجتماعی و وطن اثباتی و خودگریزی محض سوق مییابد که نشانه گریز شارع از مرکزیت و محوریت دردهای کوچک خویشتن است.
به عنوان نمونه مطلع چند قصیده و… زیر میشود.
ـ می ده که طی شد دوران جانکاه
آسوده شد ملک، الملکلله
(حدود ۲۳ سالگی)
این ترجیعبند، زمانی سروده شد که مشروطهخواهان به پیروزیهایی رسیدند و محمدعلیشاه شکست خورد.
ـ ای خطه ایران مهین، ای وطن من
ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من
(۲۴ سالگی)
در مقابله با روسیه که وارد خاک ایران بویژه خراسان شده بودند.
مژده که روی خدا زپرده بر آمد
آیت داور به خلق جلوهگر آمد
(۲۳ سالگی)
در جشن ولادت حضرت ولیعصر (عجالله)
شب است و بساط عیش، به خوبی مرتب است
شبی را که جان در او، به رقص آید امشب است
(۲۳ سالگی)
در جشن تولد امام حسین(ع)
نایب شه چون زگیتی رخت بست
ناصرالملک آمد و جایش نشست
ظاهرا گفتند جمعی کم خرد
بعد جاهل عالمی بر جای هست
(۲۵ سالگی)
در انتقاد از ناصرالملک که با حزب دموکرات ناسازگاری داشت.
و در همین دوره بعضا، اشعاری از بهار دیده میشود که در موضوعات دیگری چون مدحائمه، ارشاد و پند و همچنین سرودههای غنایی گفته شدهاند. اما هر چه که هست، ردپای شاعران گذشته چندان پررنگ در شعرهای بهار نیست، چون عموما به مسائل و شخصیتهای روز مرتبط است و به همین جهت کمکم واژههایی از جنس جدید و نو در اشعار او پیدا میشوند. مثل ترن، روسیه، مجلس، بانک، کودتا، چتر و… این نوع برخورد زبان شعری بهار را در دوره میانه با آن همه فاصله گرفتنها از سیاق و لحن گذشتگان به سمت دوگانگی و دور شدن از یکدستی دوره اول میکند.
اما این دوره با تمام واقعنگاری و تلفیق زبان مدرن و سنتی که در آن دوره هنر به حساب میآمد، رنگ و صبغه تاریخنگاری به خود میگیرد و هنوز بهاری را که ما در ادبیات خود میشناسیم، کاملا متولد نشده است.
دوره کمال: از نظر نگارنده از سالهای حدود ۱۲۹۷ تا حدود ۱۳۲۵ که اواخر فعالیتهای جدی بهار است به دلیل بیماری شدید، دوره طلایی استاد بهار در شعر است. بویژه از سالهای ۱۳۰۰ به این سو که در ایران حرکتهای بسیار جدی و تاثیرگذار در همه انواع ادبی اتفاق افتاد. تولد آثار و شخصیتهای جریانساز در این مقطع، حرکت و جریانی را پدید آورد که هنوز به مسیر خود ادامه میدهد.
تولد افسانه از نیما، جعفر خان از فرنگ آمده از حسن مقدم در نمایشنامه، یکی بود یکی نبود از جمالزاده در داستان کوتاه، تهران مخوف در رمان اجتماعی از مشفق کاظمی، تئوریهای جدید در نقد ادبی از فاطمه سیاح همگی نشان از آن دارد که حدود ۴ سال از ۱۳۰۰ را باید همیشه در ادبیات معاصر جدی و محترم نگریست. در همین دوره است که بهار ابتدا یعنی سال ۱۳۰۰ قصیده ناتمام دماوندیه اول را در مدح امام رضا(ع) میگوید و در سال ۱۳۰۱، قصیده معروفتر و اجتماعیتر و نوتر «دماوندیه دوم» را میسراید.
مطلع دماوندیه اول: ای کوه سپید سر، درخشان شو
مانند وزو شرار افشان شو (وزو: کوه آتشفشانی در ایتالیا)
مطلع دماوندیه معروف دوم: ای دیو سپید پای در بند
ای گنبد گیتی ای دماوند
زندهیاد بهار در یادداشتهای خود درباره این قصیده میگوید: «در سال ۱۳۰۱ شمسی گفته شد، در این سال به تحریک بیگانگان هرج و مرج قلمی و اجتماعی و هتاکیها در مطبوعات و آزار وطنخواهان و سستی کار دولت مرکزی بروز کرده بود. این قصیده در زیر تاثیر آن معانی در تهران گفته شده و پایتخت، هدف شاعر قرار گرفته است.»
قصیده دماوندیه دوم بهار، در نوع خود کم از افسانه نیما نیست، از نظر نگارنده حتی دماوندیه بهار از جهات گوناگون مثل زبان هنرمندانه و محکم، ساختار و بیان استوار و نمایه شاعری میتواند از افسانه نیما چند گام پیشتر باشد، اما افسانه نیما از نظر نوآوری در قالب، زبان سمبلیک غنایی ـ اجتماعی، نزدیک شدن به عرفان زمینی و سیر تخیل شاعر در زمان و مکان نامحدود موجب برتری افسانه بر دیگر آثار از جمله دماوندیه بهار شده است که این مقایسه دلیل بر جانبداری از یکی نیست که نگارنده این مقاله هر دو عزیز را چون دو چشم دوست دارد.
شعرهای دیگر بهار در این دوره که از یکسو، خروج از پیلههای حدیث نفس است و از دیگر سو دستیابی به تجربههای بزرگتر و اجتماعیتر نه اقلیمی و حزبی به شمار میآید، پختگی شاعر را در نوع نگاه و به کارگیری ابزار زبانی و بیانی و خروج از محدودنمایی شعر به دنبال دارد.
بهار در دوره سوم زندگی خود که در کنار شعر به سمت آثار تحقیقی و تدریس در دانشگاه روی میآورد، مسلما با دوره اول که صرفا از خود و شعر خود ابزاری برای تایید برخی دیدگاهها و احزاب و یا نفی آنها ساخته بود، متفاوتتر است. آثاری چون سبکشناسی نثر، تاریخ احزاب سیاسی، تصحیح کتب گوناگون همگی بیانگر دوره کمال و پختگی بهار قبل از مرگ نا به موقع اوست.
هرچند رسالت شاعر در عصر حاضر بیان دردهای بزرگ و کوچک جامعه و مردم است، اما گاه یک شاعر میتواند باالتفات به همین موضوع نه چندان آشکار، هم به رسالت اجتماعی و انسانیاش عمل کند هم اشعارش را از خطر ابزاری شدن صرف و در خدمت گروهی یا طبقهای ناماندگار قرار دادن رها سازد و به بعد هنری آن نیز بیندیشد که در شعرهای دوره سوم بهار این خصیصه دیده میشود، در این مجال کوتاه، چند نمونه بیت از برخی اشعار او که نشانه فکر و زبان و بیان پختهتر شاعر است ذکر میشود؛ شعرهایی که از ۱۳۰۰ به بعد بویژه ۱۳۰۸ به این سو که کاملا دوربین شاعری بهار به سمتی دیگر میرود که بعد ارشادی و زینهار از دنیا و وطندوستی و صلح و آرامش و شکوه از روزگار و حبس و حتی گاه احساس ندامت از اتلاف وقت در مسائل سیاسی برخلاف دوره اول و دوم قابل توجهتر است.
۱۵ روز است تا جایم در این زندان بود
بند و زندان کی سزاوار خردمندان بود (۱۳۰۸ در زندان)
غم مخور ای دل که جهان را قرار نیست
و آن چه تو بینی به جز از مستعار نیست (۱۳۰۹)
گویی علامت بشر اندر جهان، غم است
آن کسی که غم نداشت نه فرزند آدم است
ز دلبر بوسهای تاوان گرفتم
پس از عمری خسارت، جان گرفتم (۱۳۲۴، قصیده تاسف بر گذشته)
زد پنجه و پنج پنجهام بر تن
زین پنجه عظیم رنجه گشتم من (۱۳۱۹٫پیری)
و شعرهای دیگر که نوعی آرامش و عقبنشینی بهار از رفتارهای تند گذشته خویش است
و به ویژه قصیده «جغد جنگ» که بهار در اواخر عمر که گویا آخرین شعر استاد نیز به حساب میآید، دلالت بر آرامشطلبی و کشیدن آه سرد بر عمری که در راه تندرویها و پیرویها از افراد و احزاب دارد.
دردهای بهار
بهار نیز چون شاعران دیگر دردهایی دارد که براساس شاعری او، سه مرحله را در برمیگیرد.
دوره اول با دردهایی چون مرگ پدر، اثبات خود به عنوان شاعر، جلب توجه بزرگان مواجه است.
دوره دوم، دردهای بهار اجتماعی میشود و به سمت مردم و احزاب و وکیلان و شخصیتهای سیاسی توجه دارد.
دوره سوم، درد بهار، درد وطن و قانون و آزادی است و نهایتا درد و آهی که در نتیجه دوره دوم و سوم در او پدید میآید و چه سنگینی که دو درد جانفرسا یعنی درد وطن و درد ندامت و حسرت در جان شاعر شعلهور گردد.
دیوان بهار مجموعهای است از شعرهای گوناگون، قصیده، مثنوی، غزل، رباعی، ترکیب و ترجیعبند، مسمط و … که در مثنویها با شیوه گذشتگان بویژه بوستان و منطقالطیر و … حکایتآوری میکند با موضوعاتی اجتماعی و اخلاقی و ارشادی.
در غزلیات، بهار را چهره معاصر میبینیم، چون بهار هرگز نخواست یا با توجه به ذات و شخصیتش نتوانست عاشقانه بگوید. به همین جهت غزلیات او عموما اجتماعی و سیاسی و زبان و فضا و فکر بهار در غزلیات نیز قصیدهای است، اما با این همه چند غزل بهار به واقع خواندنی و به یاد ماندنی هستند مثل:
وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ متاب ای دل از این ره که خدا همره ماست
ما جگر گوشه کوهیم و پسرخوانده ابر
هر کجا سبزتر آن مزرعه گردشگه ماست
***
یا:
میان ابرو و چشم تو گیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود
یا:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
یا:
لاله خونین کفن، از خاک سر آورده برون
خاک، مستوره قلب بشر آورده برون
اما غزل در دیوان بهار بعد از قصیده، مثنوی و قطعه قرار میگیرد که همگی این شعرها، قالبها، طبعآزماییها و هنرهای استاد بهار میتواند برای شاعران هر دوره سرلوحه و آموزنده باشد.
قسمتی از یک قصیده در مدح حضرت رسول(ص):
دی دیدم آن نگار سهی قد را
بر رخ شکسته زلف مجعد را
در خوی گرفته عارضه گلگون را
در می نهفته ورد مورد را
از جادویی نهفته به لعل اندر
تابان دو رشته در منضد را
بگشوده بهر بستن کار من
بشکسته زلفکان معقد را
گفتم ز دام زلف، رهاییبخش
این خاطر پریش مقید را
گفتا دلت رها کنم ار گویی
از جان و دل مدیح محمد را
سرخیل انبیا که صفات او
حیران نموده عقل مجرد را
حق از ازل به مهر و ولای او
با خلق بسته عهد موکد را
پیغمبران به مدرس فضل او
حاضر شوند خواندن ابجد را
قانون نهاد و شرع پدید آورد
و آراست ملک و دولت سرمد را
وانکس که سر ز طاعت او برتافت
گردن نهاد تیغ مهند را
ایزد از او به خلق نمود امروز
احسان بینهایت و بیحد را …
یک غزل از بهار
وقت آن است که بر سبزه مقامی بکنیم
بزمی آراسته و شرب مدامی بکنیم
مفتی شهر خراب از می نابست بیا
کاقتدایی ز ارادت به امامی بکنیم
لله الحمد که این عاشقی و شرب مدام
نگذارند که ما فعل حرامی بکنیم
شحنه با شیخ به جنگ است بیا تا من و تو
اندرین فرصت کم عیش تمامی بکنیم
موسم عربده و رقص و نشاط است ولی
چرخ گردان نگذارد که قیامی بکنیم
نگذاریم به گیتی اثر از جور رقیب
گر درین عشق خطرناک دوامی بکنیم
حالیا مصلحت آن است که اندر همه شهر
هر کرا صورت خوبی است سلامی بکنیم
افسر ماه مکلل شود از شعر بهار
گر ز خاک در او کسب مقامی بکنیم