امیرحسین رستمی آهنفروش بود!
این شبها او «فراز» سریال «وضعیت سفید» است؛ عقل کل، باکلاس، فرهنگ رفته و تحصیلکرده؛ او همان امیرحسین رستمی خودمان است که با «شکور» شمسالعماره شناختیمش و با «عباس» نونوریحون به بازیاش ایمان آوردیم.
خیلی باید در عالم بازیگری و سینما خوششانس باشی که با نخستین کارت اینقدر دیده شوی و با وجود این همه بازیگر و نابازیگر، در بازیگریات صاحب امضاء باشی. در کل باید «امیرحسین رستمی» باشی که با «شکور» شمسالعماره اینقدر دیده شوی، با «عباس» نون و ریحون بهترین بازیگر سریالهای ماه رمضان شوی و با «فراز» وضعیت سفید، شبهای تلویزیون را پربینندهتر کنی. امسال «امیرحسین رستمی» از پرکارترین بازیگران سینمای ایران است؛ از سریال جدیدش «دختران حوا» که به تازگی کلید خورده بگیرید تا یک تئاتر، ۲ فیلم روی پرده سینماها و ۴ فیلم برای جشنواره فجر. به نوعی امسال، سال اوست. گفتوگوی ما با او در یکی از کافیشاپهای خیابان گاندی اتفاق افتاد.
فکر میکردم یک آدم خنثی هستم
اصلا قرار نبود بازیگر شوم، حتی فکرش را هم نمیکردم این اتفاق در زندگیام بیفتد، کارم بگیرد و کارگردانها برای کارهایشان به من پیشنهاد بازی بدهند! شخصا کار با «حمید نعمتالله» را خیلی دوست داشتم اما درباره کاراکتر «فراز» در «وضعیت سفید» همیشه تصور میکردم کاراکتر خنثی است!
این شبها او «فراز» سریال «وضعیت سفید» است؛ عقل کل، باکلاس، فرهنگ رفته و تحصیلکرده؛ او همان امیرحسین رستمی خودمان است که با «شکور» شمسالعماره شناختیمش و با «عباس» نونوریحون به بازیاش ایمان آوردیم.
خیلی باید در عالم بازیگری و سینما خوششانس باشی که با نخستین کارت اینقدر دیده شوی و با وجود این همه بازیگر و نابازیگر، در بازیگریات صاحب امضاء باشی. در کل باید «امیرحسین رستمی» باشی که با «شکور» شمسالعماره اینقدر دیده شوی، با «عباس» نون و ریحون بهترین بازیگر سریالهای ماه رمضان شوی و با «فراز» وضعیت سفید، شبهای تلویزیون را پربینندهتر کنی. امسال «امیرحسین رستمی» از پرکارترین بازیگران سینمای ایران است؛ از سریال جدیدش «دختران حوا» که به تازگی کلید خورده بگیرید تا یک تئاتر، ۲ فیلم روی پرده سینماها و ۴ فیلم برای جشنواره فجر. به نوعی امسال، سال اوست. گفتوگوی ما با او در یکی از کافیشاپهای خیابان گاندی اتفاق افتاد.
فکر میکردم یک آدم خنثی هستم
اصلا قرار نبود بازیگر شوم، حتی فکرش را هم نمیکردم این اتفاق در زندگیام بیفتد، کارم بگیرد و کارگردانها برای کارهایشان به من پیشنهاد بازی بدهند! شخصا کار با «حمید نعمتالله» را خیلی دوست داشتم اما درباره کاراکتر «فراز» در «وضعیت سفید» همیشه تصور میکردم کاراکتر خنثی است! شاید بیش از ۲۰ جلسه با آقایان نعمتالله و مقدمدوست بحث کردیم و دوست داشتم مثل «شمسالعماره» و «نون و ریحون» که نقشم با وجود اینکه اصلی نبود اما تاثیرگذار بود، در «وضعیت سفید» همچنین وضعیتی را داشته باشم. احساس میکردم در هر کاری باید یک کار مهم انجام دهم اما در «وضعیت سفید» میدیدم «فراز» کار مهمی انجام نمیدهد اما آقای نعمتالله به من میگفت میخواهم در این کار این قالب را بشکنم که همه فکر میکنند امیرحسین رستمی باز هم قرار است یک کار بامزه یا خندهدار انجام دهد.
در اوج بیپولی زن گرفتم
یک ماهونیم به پایان سریال «شمسالعماره» باقی مانده بود که یک روز با «سامان مقدم» روی کاناپه نشسته بودیم که سامان مقدم به من گفت بعد از «شمسالعماره» برای بازی در سریال با هیچ جا قرارداد نبند! وقتی دلیلش را جویا شدم، گفت «حمید نعمتالله» (که از دوستان سامان مقدم است)، بازیات را دیده و برای سریالی که میخواهد بسازد، تو را درنظر دارد. قبلا هر ۲کار سینمایی حمید نعمتالله (بیپولی و بوتیک) را دیده بودم اما با وجود اینکه منتقدان فیلم «بوتیک» را بیشتر میپسندند اما شخصا «بیپولی» نعمتالله را بیشتر دوست داشتم چون خودم اوایل ازدواج خیلی سختی کشیده بودم و وقتی «بیپولی» را با همسرم میدیدیم، یاد خودمان میافتادیم. به این دلیل آن روزها سخت میگذشت که دوست داشتم در برابر سختیهای زندگی مقاومت کنم و داشتم برخلاف جهت آب شنا میکردم! آن زمان تازه از دانشگاه فارغالتحصیل شده بودم و با وجود اینکه پدرم در بازار آهنفروشها بود، اصرار داشتم در رشته دانشگاهی خودم فعالیت کنم. اواخر سال ۷۷ بود که به واسطه یک آگهی در روزنامه، در یک شرکت داروسازی که در زمینه مکملهای دام و طیور فعالیت میکرد و در شهر صنعتی کاوه قرار داشت استخدام شدم. یادم هست صبحها ساعت ۵ و نیم صبح از میدان کاج سعادتآباد راه میافتادم و با اتوبوس میرفتم سرکار و ساعت کاریام هم تا ۴ بعدازظهر بود. همهاش در راه بودم. ۱۷ ماه مدیر کنترل و مدیر کیفیت آن کارخانه بودم و حقوقم ۶۴ هزار تومان بود. برای اینکه ثابت کنم خودم به تنهایی قادر به اداره زندگیام هستم، بعد از کارم تنیس تدریس میکردم و شاگرد میگرفتم. مثلا اگر قرار بود پنجشنبه یا جمعه برایمان مهمان بیاید، ۲ ساعت بیشتر تنیس تدریس میکردم و میگفتم این ۲ ساعت برای میوههای مهمانیام، ۲ ساعت برای شام و…؛ بالاخره اگر چند ساعت متوالی پشت سر هم مجبور باشی بازی کنی، خسته میشوی دیگر! بعد از چند وقت از آن کارخانه آمدم بیرون و رفتم بازار، آنجا برای خودم مغازه داشتم و آهن خرید و فروش میکردم! اکثر خاندان ما کارخانه آهن دارند و رستمیها خاندان بزرگی بین آهن فروشها هستند اما بعد از یک سال و نیم با وجود اینکه درآمد خیلی خوبی هم داشتم، واقعا دیدم محیط بازار با روحیاتم سازگار نیست! بالاخره آنقدر به اینور و آنور زدم تا سر از بازیگری درآوردم؛ همان کاری که خیلی دوستش داشتم.
با وجودی که در ۲ سال تولید «وضعیت سفید» خیلی سختی کشیدم و اذیت شدم اما الان میفهمم چقدر بزرگتر شدهام و کارم بهتر شده است. این اواخر بعد از کار «وضعیت سفید» وقتی جلوی دوربین میرفتم خودم احساس میکردم یکجورهایی واقعا به این که بازیگرها میگویند طرف باید در این کار پوست بیندازد رسیدم و خودم پوست انداختم. احساس میکنم در بازیگری یکی، دو پله بالاتر رفتهام.
من مغز متفکر داستان بودم
«فراز» در وضعیت سفید به نوعی بازکننده گرههایی است که افراد با آن مواجه میشوند؛ یک پسر مبادی آداب، باکلاس و تحصیلکرده. با وجود این تا چند ماه اول کار احساس میکردم کاراکتری خنثی هستم و مدام با خودم کلنجار میرفتم که چرا هیچ کار مهمی انجام نمیدهم! آقای نعمتالله به من گفت کاراکتر «فراز» طوری است که نباید خودش را قاطی دعواها، خل و چلبازیها و درگیریهای این خانواده غیرنرمال بکند، فراز مغزمتفکر داستان است، ایدههای خوب دارد، اهل صلح و دوستی است و همه را آرام میکند. با تمام این تفاسیر مدام بهخودمگیر میدادم و ناراحت بودم که چرا کاراکترم اینقدر خنثی است! در «نون و ریحون» فرزاد موتمن بهعنوان بهترین بازیگر سریالهای ماه رمضان انتخاب شده بودم یا در «شمسالعماره» با «شکور» حسابی دیده شده بودم اما به جایی آمده بودم که اصلا کار مهمی انجام نمیدادم! همهاش سر صحنه به آقای نعمتالله میگفتم من بیکارم، ایشان میگفت اگر بیکاری پس در فلان قسمت کی همه مشکلها را حل کرد یا با فکرهایش گره این خانواده را باز کرد؟ بعد با خودم فکر میکردم میگفتم آره، فلان جا کل سکانس با من بود یا فلان کار مهم را در داستان انجام دادم، به همین دلیل بعد از گذشت چند ماه از کار، دیدم کاراکتر فراز، خیلی هم خوب است.
امیر کاظمی: فکر میکردم «امیرحسین رستمی» قرار است «شهروز» را بازی کند و واقعا غصهام گرفته بود! وقتی با آقای نعمتالله داشتیم راجع به کاراکتر «امیر» حرف میزدیم، یک جایی انگار فهمید من این نقش را دوست ندارم، آنجا به آقای نعمتالله گفتم من «شهروز» را دوست دارم و ایشان هم قبول کرد این نقش را من بازی کنم.
امیرحسین رستمی: اولین باری که مردم من را شناختند، زمانی بود که در خیابان داشتم رانندگی میکردم که یکی گفت «اِ این همون بازیگرس تو مرد هزار چهره»، همین که آمدم یکذره مغرور شوم و دستی تکان دهم و ابراز احساسات کنم، کوبیدم به ماشین جلویی و یکی هم از پشت به من کوبید! همانجا احساس کردم شیطان رفته توی جلدم و یکذره خودم را گرفتهام، به همین دلیل بهخودم گفتم امیرحسین این کارها و اداها به تو نمیآید، تو نباید وارد این حاشیهها و ژانرها شوی، مثل قبل زندگی آرام خودت را داشته باش و پله پله جلو برو.
امیرحسین رستمی که حالا روبهروی شماست میگوید، اگر همسر و فرزند نداشتم، مطمئن باشید آنقدر تند صحبت میکردم و تیترهای جنجالی داشتم که حد ندارد اما مجبورم همیشه پایم روی ترمز باشد و چراغ ترمزم روشن. من از آن دسته بازیگرانی نیستم که حاضرند برای برنده شدن سیمرغ و جایزه، زن و بچهشان گرسنگی بکشند تا فقط در نقشهای خاص بازی کنند! اولویت اول زندگی من همسر و فرزندم هستند.
یک سوال؛ شما از پول بدت میآید؟! اما هدف من از بازیگری چیزهای فراتری از پول است، بازیگری برایم قداست دارد؛ روزی در مصاحبهای خبرنگاری از من پرسید چقدر دستمزد میگیری؟ در جوابش گفتم من اگر یک میلیارد هم بگیرم، کم گرفتهام! همه گفتند بابا طرف فکر کرده چه خبره؟! من نه اما بخدا اگر به پرویز پرستویی دنیا را هم بدهید، باز کم دادهاید! میدانی چرا؟ چون بازیگری شغلی نیست که بابتش دستمزد بگیری! این پولی که ما بازیگران میگیریم، فقط برای دلخوشی است؛ به این دلیل که با پولش میتوانی فقط ماشینت را عوض کنی، خانه بخری و…
تلویزیون تاریخ مصرف دارد
تلویزیون هیچگاه مدیون هیچکسی نمیماند چون اساسا منتظر کسی نمیماند، شخصا تلویزیون خیلی به دیدهشدن من کمک کرد و یکجورهایی مدیونش هستم اما بعضی جاها هم یکجورهایی من ناجی تلویزیون بودهام. بعضی وقتها که تهیهکنندهای با من تماس میگیرد و میگوید بیا مثلا فقط در ۳ قسمت این سریال بازی کن، پیش خودم فکر میکنم پس حتما خوب هستم. باورتان نمیشود وقتی به پیشنهادهایم «نه» میگویم بیشتر از قرارداد بستن لذت میبرم! از زمانی که کارگردان میگوید سه، دو، یک حرکت، هیچ فرقی برایم ندارد آن کار در سینماست، در تلویزیون است یا در تئاتر؛ اصلا اهل خط کشی برای بازیگر نیستم! البته این را قبول دارم که از نظر آکادمیک کار تلویزیون تاریخ مصرف دارد و سینما مانند کتابی است که در کتابخانهات ماندگار میشود. بهنظر من که بازیگر نباید پیش خودش تصور کند چون دارد کار تلویزیونی میکند خب، حالا زیاد انرژی صرفش نکند و در سینما تمام انرژیاش را بگذارد! اینطوری پولی که سر سفرهات میبری حلال نیست! تو هر جا باشی، باید به بهترین نحو و کیفیت بازی کنی، فرقی ندارد کجا باشد.
بعد از ۱۰ سال، بیادعا شدهام
بعد از این چند سالی که در سینمای ایران بودهام، تنها چیزی که به جرات میتوانم بگویم در من تغییر کرده، بیادعا شدنم است؛ امیرحسین رستمی قبلا بهدلیل بچگیهایش، متوهم بودنش در شروع فعالیتش و… در گذشته تصور میکرد، سینمای ایران منتظرش است و اگر به یک گوشه از سینما خدمت نکند، سینمای ایران قفل میکند! روی تختم که دراز میکشیدم میگفتم سینما به من احتیاج دارد! حالا بعد از ۱۰سال که امیرحسین رستمی معروف و تا حدودی محبوب شده، برعکس خیلیها بیادعا شده؛ من الان کاملا خالی و بیادعا شدهام و به این نتیجه رسیدهام که جزئی از یک کل هستم و همه چیز دست من نیست. یادم میآید یک دوره خیلی پرادعا بودم و سرم محکم به سنگ خورده بود! آن زمان «پیمان قاسمخانی» خیلی کمکم کرد؛ اگر امیرحسین رستمی امروز روبهروی شما نشسته و به جایی رسیده، ۵۰ درصد آن بهدلیل لطف سامان مقدم بوده و ۵۰ درصد دیگرش پیمان قاسمخانی.
آن روز عجیب
با علیرضا امینی دوست بودم و ۸-۷ سال پیش در فیلمی به نام «فقط چشمهایت را ببند» برایش بازی کردم که اگر آن زمان توقیف نمیشد، شاید خیلی زودتر از اینها دیده میشدم. این فیلم در جشنواره «ریو برزیل» نشان داده شد، آن زمان خودم تهران بودم و علیرضا امینی از برزیل به من زنگ زد و گفت: «امیرحسین یک نفر میخواهد با تو حرف بزند.» همانطور که در اتوبان مدرس در حال رانندگی بودم، یکی آن طرف خط سلام کرد و گفت «امیرحسین جان اگر شما الان در برزیل بودی، غوغایی بود! اینجا همه دیوانهات شدهاند!» گفتم: «شما؟» گفت: «من «پیمان قاسمخانی» هستم.» باورتان نمیشود خط ترمزی در اتوبان کشیدم که هیچ وقت یادم نمیرود! اصلا از این خوشحال نبودم که در برزیل کارم مورد توجه قرار گرفته، از این خوشحال بودم که یک نفر به اسم پیمان قاسمخانی از کار من تعریف کرده. پیمان همیشه به من انرژی میداد. یک روز به من گفت «امیرحسین من دارم یک سریال مینویسم، دوست داری در آن بازی کنی؟» گفتم: «من که از خدایم است!» ۲ روز بعد پیمان به من زنگ زد و گفت: «امیرحسین، کارگردان سریال گفته جنس بازی امیرحسین به جنس کار من نمیخورد!» پشت تلفن گفتم باشد و قطع کردم، آن زمان هنوز در یک شرکت کار میکردم. حالم بدجور گرفته شده؛ آمدم خانه یک آرامبخش خوردم و گرفتم خوابیدم، تلفنم هم روی سکوت گذاشتم. از اینکه آن کار را از دست داده بودم ناراحت نبودم اما از اینکه کارگردانی آن حرف را زده بود که از دوستان صمیمیام است بغضم گرفته بود. در یک لحظه بیاعتماد به نفس و خالی شده بودم! با بغض خوابیدم اما کمتر از نیم ساعت دیدم تلفنم زنگ میخورد، آنطرف خط دستیار «سامان مقدم» بود، گفت اگر امکان دارد الان به دفتر ما تشریف بیاورید. همان روزی که دل من شکسته بود، یک اتفاق خوب افتاد که همه چیز را فراموش کردم. کمتر از ۲ ساعت قرارداد شکور «شمسالعماره» را امضاء کرده بودم! خدا هیچوقت در زندگی من را لنگ نگذاشته است.
هیچ وقت بیات نمیشوم
«وضعیت سفید» سختیهای خاص خودش را داشت، آن هم بهدلیل داستان سریال بود، بالاخره قرار بود دوران جنگ و موشکباران را به تصویر بکشیم، به همین دلیل همهمان سختیهای زیادی برایش کشیدیم. آقای نعمتالله حرفی راجع به من زده بود که امیرحسین رستمی از روز اول تا آخر کار همیشه پرانرژی بود و در جواب خبرنگاری که پرسیده بود یک ویژگی از امیرحسین رستمی به ما بگویید، گفته بود او همیشه تازه است؛ این برای یک بازیگر نعمت بزرگی است که بیات نباشد و مردم از دیدنش خسته نشوند.
وقتی این را در روزنامه خواندم، خیلی کیف کردم که حمید نعمتالله چنین نظری راجع به من دارد. هر روزی که جلوی دوربین میروم، انگار روز اول بازیگریام است، یعنی هنوز هیجان بازیگری در من هست.
وضعیت سفید مثل سربازی بود
در کل عباس حال همهمان را خوب میکرد. «وضعیت سفید» مثل دوران سربازی بود که دوست داشتم فقط تمام شود اما وقتی این اتفاق افتاد، حالا حسرتش را میخورم که چرا اینقدر راحت از دستش دادم و آن روزها از حضورم در این کار لذت نبردم!
۴-۳ هفته پیش که به دفتر حمید نعمتالله رفته بودم چند دقیقه بغلش کرده بودم، از بس به حضورش عادت کرده بودیم. کاش امروز ماه سوم فیلمبرداری «وضعیت سفید» بود. ۲ ماه آخر کار به ما گفتند به سریال بودجه نمیدهند و پول تمام شده اما عین ۲ ماه را به خاطرشخص حمید نعمتالله و با جان و دل سرکار رفتیم تا کار به سرانجام برسد.
دوران موشکباران همیشه در ذهنم هست. وقتی صحنههای «وضعیت سفید» را میبینم، عینا مشابه آنها در ذهنم وجود دارد؛ حمید نعمتالله در فیلمنامهنویسی سلطان جزئیات است و این جزئیات را وقتی در تصویر میبینم یاد بچگیهایم میافتم. المانهای خیلی ریز مثل بازیهایی که انجام میدادیم، تب آتاری که بین بچهها افتاده بود، حبابهایی که با مایع ظرفشویی باد میکردیم و میفرستادیم هوا، ترانههایی که از رادیو و تلویزیون پخش میشد همه و همه من را یاد بچگیها و روزهای موشک باران میاندازد
بعد از چند وقت از آن کارخانه آمدم بیرون و رفتم بازار، آنجا برای خودم مغازه داشتم و آهن خرید و فروش میکردم! اکثر خاندان ما کارخانه آهن دارند و رستمیها خاندان بزرگی بین آهن فروشها هستند اما بعد از یکسالو نیم با وجود اینکه درآمد خیلی خوبی هم داشتم، واقعا دیدم محیط بازار با روحیاتم سازگار نیست! بالاخره آنقدر به اینور و آنور زدم تا سر از بازیگری درآوردم؛ همان کاری که خیلی دوستش داشتم
تمام دغدغه، هم و غم، انرژی و ذهنم درگیر نتیجه «وضعیت سفید» است. وقتهایی که مشغله ذهنی زیادی داشته باشم، کمخوراک میشوم، وزن کم میکنم، نمیتوانم هیچچیزی بخورم، بیخوابی میکشم، شبها خوابهای عجیب میبینم، از خواب میپرم و تبخال میزنم!