اکران داغ در بخش خارجی جشنواره فیلم فجر
علاوه بر ۳ فیلم ایرانی در بخش مسابقه بینالملل این جشنواره ۱۳ فیلم از کشورهای مختلف جهان با یکدیگر برای دریافت جوایز اصلی رقابت میکنند.
خیابان فریور
این مستند شرح حال گونه، محصول انگلستان و ساخته کلیو بارنارد است. بارنارد در مستند خود به سراغ زندگی آندرهآ دونبار، نمایشنامهنویس متوفی و سرشناس رفته است و با جمعآوری یکسری مصاحبه (با آدمهای دور و نزدیک به این نویسنده) و مجموعه مطالبی که از او در رسانههای گروهی به چاپ رسیده، سعی کرده تصویری دقیق از زندگی شخصی و حرفهای دونبار ارائه دهد. این فیلم که موفق به دریافت چندین جایزه بینالمللی شده، زندگی دونبار را از زاویه تازهای مورد بحث و بررسی قرار میدهد. بسیاری از منتقدان و دوستداران دنیای ادب و نمایش، دونبار را با نامهای مختلفی مثل ریتا، سو و باب تو میشناسند. حال و هوای مستند بارنارد، درامگونه و ماجراجویانه است و قصه چند دختر نوجوان را به تصویر میکشد که در زاغههای منطقه برادفورد انگلستان (محل تولد دونبار) زندگی میکنند. قصه آنها در طول ماجراهای فیلم به قصه زندگی دونبار گره میخورد. آلن کلارک هم براساس این قصه، در سال ۱۹۸۶ یک فیلم سینمایی ساخت. مستند بارنارد واکنشهای متفاوتی را بین اعضای خانواده و فامیل دونبار و دوستداران هنر نمایش در پی داشت و باعث خلق یکسری جنجال شد. آنها مدعی شدند این فیلم یک مستند نیست و بیشتر دیدگاههای خیالی سازندهاش را به نمایش میگذارد. اما بارنارد تمام اتهامات را رد کرد و در جواب گفت: «اهمیتی به آنچه گفته شده نمیدهم.
علاوه بر ۳ فیلم ایرانی در بخش مسابقه بینالملل این جشنواره ۱۳ فیلم از کشورهای مختلف جهان با یکدیگر برای دریافت جوایز اصلی رقابت میکنند.
خیابان فریور
این مستند شرح حال گونه، محصول انگلستان و ساخته کلیو بارنارد است. بارنارد در مستند خود به سراغ زندگی آندرهآ دونبار، نمایشنامهنویس متوفی و سرشناس رفته است و با جمعآوری یکسری مصاحبه (با آدمهای دور و نزدیک به این نویسنده) و مجموعه مطالبی که از او در رسانههای گروهی به چاپ رسیده، سعی کرده تصویری دقیق از زندگی شخصی و حرفهای دونبار ارائه دهد. این فیلم که موفق به دریافت چندین جایزه بینالمللی شده، زندگی دونبار را از زاویه تازهای مورد بحث و بررسی قرار میدهد. بسیاری از منتقدان و دوستداران دنیای ادب و نمایش، دونبار را با نامهای مختلفی مثل ریتا، سو و باب تو میشناسند. حال و هوای مستند بارنارد، درامگونه و ماجراجویانه است و قصه چند دختر نوجوان را به تصویر میکشد که در زاغههای منطقه برادفورد انگلستان (محل تولد دونبار) زندگی میکنند. قصه آنها در طول ماجراهای فیلم به قصه زندگی دونبار گره میخورد. آلن کلارک هم براساس این قصه، در سال ۱۹۸۶ یک فیلم سینمایی ساخت. مستند بارنارد واکنشهای متفاوتی را بین اعضای خانواده و فامیل دونبار و دوستداران هنر نمایش در پی داشت و باعث خلق یکسری جنجال شد. آنها مدعی شدند این فیلم یک مستند نیست و بیشتر دیدگاههای خیالی سازندهاش را به نمایش میگذارد. اما بارنارد تمام اتهامات را رد کرد و در جواب گفت: «اهمیتی به آنچه گفته شده نمیدهم. ما همیشه برای نمایش واقعیتها در یک فیلم مستند با دردسر و مشکل روبهرو هستیم. واقعیتها چیزی نیست که بتوان براحتی دربارهشان حرف زد و دیدگاه آدمهای مختلف درباره واقعیتهای موجود میتواند کاملا متفاوت از یکدیگر باشد.» خانم بارنارد قبل از «خیابان فریور» ۳ فیلم کوتاه ساخته و با این مستند، اولین کار بلند حرفهایش را ارائه کرده است.
سیاه
این فیلم که در سطح بینالمللی با نام «کرنسی» شناخته میشود، یک درام جنایتکارانه جنگی و محصول کشور تازه استقلال یافته کرواسی است. گوران دویک و زونیمیر جوریک، این فیلم را براساس قصه فیلمنامه خود کارگردانی کردهاند. خط اصلی قصه درباره گروهی از نیروهای رزمنده است که در یک منطقه جنگی، در انتظار از راه رسیدن نیروهای دشمن هستند. در طول این انتظار است که آنها متوجه تضادها و درگیریهای درون خود میشوند. قصه فیلم به این بهانه به روانکاوی شخصیتهای اصلی خود میپردازد و تماشاچی همراه با این کاراکترها بزودی متوجه میشود دشمن نه در خط روبهرو که در وجود خود آنها حضور دارد. این واقعیت تلخی است که نه تماشاگران و نه کاراکترهای قصه فیلم، اصلا انتظار برخورد و رودررویی با آن را ندارند. شهری که کاراکترهای اصلی قصه فیلم در آن زندگی میکنند، تحت محاصره است. یک گروه از پارتیزانها با نام «سیاه» شناخته میشوند. آنها دست به انواع و اقسام کارها در شهر محل زندگی خود زدهاند. آیو، فرمانده این گروه پیشتر ۳ سرباز خود را از دست داده است. او میخواهد جسد این سربازها را از دل جنگل به یک منطقه امن برگرداند. در عین حال، او قصد زدن یک ضربه بزرگ به نیروی دشمن را نیز دارد. اعضای گروه با تمام درگیریهای ذهنیای که دارند، آماده حرکت و انجام وظیفه خود میشوند. اما آنها قبل از نبرد سخت بیرونی، باید یک نبرد سخت درونی با خودشان داشته باشند. سیاه اولین فیلم بلند سینمایی دویک و زونیمیر پس از چند کار کوتاه است.
عسل
«عسل» سومین بخش از تریلوژی سمیت کاپلان اوغلو، فیلمساز سرشناس سینمای ترکیه پس از «تخممرغ» و «شیر» است. فیلم، سال قبل خرس طلای جشنواره بینالمللی فیلم برلین را به عنوان بهترین اثر جشنواره گرفت و پاییز امسال در جشنواره فیلمهای کودکان و نوجوانان همدان هم به نمایش درآمد. قصه فیلم درباره یوسف، پسربچهای است که همراه خانوادهاش در یک دهکده زندگی آرامی دارد. پدر خانواده در جنگل به کار پرورش عسل مشغول است و یک روز از سر کار به منزل برنمیگردد. پسربچه که نگران پدر خود است، راهی جنگل میشود تا او را پیدا کند. دهکده دوری که شخصیتهای اصلی در آن زندگی میکنند، جنگلهایی با درختهای بسیار بلند هستند. پدر یوسف با بالا رفتن از همین درختهای بلند است که روزی خانواده خود را تامین میکند. یوسف همیشه دوست داشته پا جای پای پدرش بگذارد و کسب و کار او را ادامه دهد. یوسف برای درس خواندن مشکل بسیار زیادی دارد و پرورش زنبور عسل هم رونق چندانی ندارد. غیبت پدر یوسف و برنگشتن او از جنگل، بر مشکلات زندگی خانواده میافزاید. عسل، لقب یکی از بهترین محصولات چند دهه اخیر سینمای ترکیه را گرفته است و منتقدان سینمای ترکیه و بینالمللی به صورت همزمان، آن را به عنوان یکی از ساختههای برتر سال ۲۰۱۰ سینمای جهان معرفی کردهاند.
شمشیرهای خونین
محصول سال ۲۰۱۰ سینمای کره جنوبی برخلاف نام اکشنی که دارد یک کار درام است؛ ولی جون ایک، کارگردان «شمشیرهای خونین» از آن به عنوان یک کار انسانی اسم میبرد. این فیلمساز در سطح بینالمللی به خاطر ساخت «سلطان و دلقک» شهرت زیادی دارد. اما محصول جدید او یک درام تاریخی ـ خیالی است که در قرن پانزدهم رخ میدهد. یک شمشیرزن ماهر به نام لیمونگ، شخصیت اصلی قصه فیلم است. او قصد دارد کره را از خطر تهاجم و اشتغال ژاپنیها نجات دهد و در عین حال میخواهد علیه حاکم کشور خود نیز شورش کند. او آدمی از طبقات فرودست جامعه خویش است که آرزوی عدالت، آزادی و برابری را دارد. لیمونگ در این رابطه دست به یک سفر طولانی میزند. منتقدان سینمایی، فیلم را یک کار معمولی ارزیابی کردهاند که حرف تازهای برای گفتن ندارد. چند صحنه شمشیربازی هم در فیلم هست که میتواند دوستداران فیلمهای قدیمی ژاپنی و کرهای را کمی راضی کند. اما منتقدان کرهای آن را یکی از بهترین درامهای دورهای ۲۰ سال اخیر سینمای کره میدانند. لی جون ایک فیلم خود را براساس قصه یک کتاب مصور ساخته که پارک هیونگ یونگ خالق آن است. یکی از جنبههای برجسته شمشیرهای خونین، جلوههای ویژه زیاد و پرطمطراق آن است.
سفر هارو
ماساهیرو کوبایاشی در شانزدهمین فیلم بلند سینمایی خود، به سراغ یک کار درام رفته است و فیلمی برای تماشاگران ژاپنی و بینالمللی ساخته که درباره فرهنگ خاص ژاپن صحبت میکند. این فیلم تلاش دارد نگاهی دقیقتر به فرهنگ ژاپن بیندازد و در دل تعریف قصهای در باب ارتباطات خانوادگی، تعهد و پذیرفته شدن از سوی جمع، به بررسی این فرهنگ قدیمی بپردازد. شخصیت اصلی قصه فیلم، پیرمرد ماهیگیری به نام تادائو است که اکثر اوقاتش را با نوهاش هارو میگذراند.
تادائو هارو در یک دهکده کوچک ماهیگیری زندگی میکنند. زمانی که هاروی جوان شغل خود را از دست میدهد، پدربزرگش را مجبور میکند تا راهی توکیو شوند. هارو امیدوار است در توکیو یک فرصت خوب کاری به دست بیاورد، اما تادائو نمیخواهد به پایتخت نقلمکان کند و به همین دلیل تصمیم میگیرد کس دیگری را در بین اعضای خانواده و فامیل بیابد تا در کنارش زندگی کند، اما به زودی تادائو و هارو راهی یک سفر جادهای طولانی شده، با ماجراهای زیادی روبهرو میشوند. کوبایاشی میگوید با ساخت این فیلم قصد داشت به بررسی وضعیت روحی و روانی خانوادههای سنتی در دل جامعهای سنتی بپردازد که در حال مدرن شدن است.
چگونه تابستان را گذراندم
محصول درام سینمای روسیه به کارگردانی آلکسی پوپوگربسکی در یک منطقه سرد و دورافتاده رخ میدهد. یک ایستگاه قطبی در جزیرهای متروکه در اقیانوس اطلس، لوکیشن اصلی این فیلم است. سرگئی، کاراکتر اصلی فیلم دانشمند است که همراه پاول (دانشجویی که تازه فارغالتحصیل شده است) در این محل زندگی و کار میکند. آنها که سرگرم یک کار تحقیقی مهم و پیچیده هستند، ماههاست در این منطقه سرد و دورافتاده زندگی میکنند. به زودی پاول یک پیام بسیار مهم رادیویی دریافت میکند و منتظر فرصت مناسبی است تا درباره آن با سرگئی صحبت کند. این در حالی است که شک و تردید، ترس و دروغها بر روابط کاری آنها سایه انداخته است و فضای مناسبی برای برقراری یک دیالوگ دوطرفه وجود ندارد. منتقدان روسی استقبال بالایی از فیلم کردند و نوشتند این درام، فیلمی است که حتما باید به تماشای آن نشست. فیلم فقط ۲ بازیگر دارد و در یک لوکیشن محدود اتفاق میافتد. کار فیلمبرداری عالی است و چنان فضایی را برای قصه فیلم خلق میکند که جای تحسین دارد. تجربه ساخت فیلمی در یک لوکیشن محدود و حضور تنها ۲ بازیگر، تجربهای دلنشین است که کارگردان آن توانسته از این آزمون با سربلندی بیرون بیاید. خط اصلی قصه فیلم بسیار ساده و سرراست و اکشن ماجرا در خدمت شخصیتپردازی و روابط بین دو کاراکتر اصلی است.
قاضی
جیه لیو، کارگردان این فیلم چینی است. بحث اعدام، سرخط اصلی قصه این درام اجتماعی است و زندگی مرد محکومی را مورد بحث و بررسی قرار میدهد که ۲ ماشین را دزدیده و حالا در انتظار اجرای مراسم اعدام است. قصه سال ۱۹۹۷ و در یک شهر کوچک شمالی چین اتفاق میافتد. تایی یک قاضی کارکشته است که هنوز در غم از دست دادن دخترش ناراحت و غمگین است. دختر او در جریان یک تصادف کشته شده است. یک ماشین دزدیده شده در حین تعقیب و گریز با او برخورد کرده و باعث مرگ وی شده است. شاید تحت تاثیر همین اتفاق ناگوار است که او کیودو، او یک سارق حرفهای ماشین را محکوم به مرگ کرده است. کیودو با این امید که تخفیفی در مجازاتش قائل شوند، حاضر میشود کلیهاش را به مرد تاجر ثروتمندی هدیه کند که از یک بیماری سخت رنج میبرد. وی امیدوار است این اقدام به کمکش بیاید و قصه فیلم به این بهانه، نقبی به درون شخصیت کاراکترهای اصلی خود میزند و به روانکاوی آنها میپردازد. جیهلیو تا قبل از این فیلم سینمایی و مجموعه تلویزیونی کارگردانی کرده است. وی فعالیت فیلمسازی را از سال ۱۹۹۳ با کار فیلمبرداری شروع کرد و بتدریج وارد دنیای کارگردانی شد.
کاسموس
محصول مشترک ترکیه و بلغارستان، بیشتر فیلمی ترکی محسوب میشود تا بلغاری. تمام عوامل اصلی فیلم از اهالی صنعت سینمای ترکیه هستند و بلغارستان فقط در تولید آن مشارکت داشته است. رها اروم، فیلم را براساس قصه فیلمنامهای از خود، کارگردانی کرده است. منتقدان سینمایی «کاسموس» را فیلمی تجربی میدانند که قصهاش در یک شهر کوچک اتفاق میافتد. زندگی اهالی در این شهر معمولی است و هیچ اتفاق تازهای در آن رخ نمیدهد. ورود یک جوان غریبه، زندگی این شهر آرام را دستخوش یک سری تغییرات و اتفاقات تازه میکند. در اوایل کار، آدمهای شهر به این غریبه اطمینانی ندارند، اما بتدریج این جوان غریبه موفق میشود اعتماد و اطمینان مردم شهر را به دست بیاورد. این در حالی است که هیچ یک از مردم شهر خبری از اتفاقات عجیب و غریب پیش روی خود ندارند. بازیهای جذاب و فیلمبرداری روان فیلم، ازجمله امتیازات آن هستند. رها اروم، کارگردان فیلم قبل از کاسموس، ۵ فیلم بلند سینمایی دیگر را کارگردانی کرده است. او از سال ۱۹۸۸ مشغول کار فیلمسازی است، ولی هنوز نتوانسته مثل چند همکار دیگر خود در سطح بینالمللی موفقیتهای زیادی کسب کند.
لولا
۲ صنعت سینمای فیلیپین و فرانسه این درام اجتماعی و خانوادگی را تهیه کردهاند و بنیلانته مندوزا کارگردان آن است. فیلم ۲ کاراکتر اصلی به نامهای لولا دارد. این دو پیرزن درگیر ماجراجوییهایی میشوند که به واسطه اقدامات خلاف و جنایتکارانه نوههایشان به وجود آمده است. این دو پسر جوان که گفته میشود در یک جنایت دست داشتهاند با دو حکم متفاوت روبهرو شدهاند. یکی از آنها مظنون به قتل و دیگری قربانی آن است. هر دو پیرزن ضعیف و فقیر هستند و هر دو میخواهند به نوههای خویش کمک کنند. قصه فیلم تلاشهای جداگانه این دو پیرزن را به صورت همزمان دنبال میکند. این فیلم با نام «مادربزرگ» هم شناخته میشود و منتقدان از آن به عنوان یک فیلم گرم و مقبول استقبال کردهاند. سبک فیلمساز در اینجا هم مثل کارهای قبلیاش سینما وریته (سینما حقیقت) است و تلاش کرده آن را به شکل فیلمی مستندگونه کار کند. فیلمنامه لولا، درخشان و بیعیب و نقص است و به شکلی جذاب ماجراهای دو مادربزرگ را همزمان و موازی تعریف میکند. لولا در لوکیشنهای واقعگرای کشور فیلیپین فیلمبرداری شده است.
چهره جنگجوی جوان
مضمون اصلی این درام اجتماعی صنعت سینمای رومانی جنبش مقاومت، جنگ جهانی دوم، افتخار، ملیگرایی و بالاخره یک قهرمان ضد کمونیست است. کنستانتین پوپسکو، کارگردان فیلم یک کار شرح حالگونه نساخته، ولی با آن به بازگویی بخشی از تاریخ کشورش پرداخته است. قصه فیلم همانطور که از نام آن پیداست درباره یک جنگجوی جوان است که تمام تلاش خود را به کار گرفت تا علیه استبداد و دیکتاتوری (به هر شکل و نامی که باشد) مبارزه کند. به همین خاطر است که کاراکتر مرکزی قصه فیلم یان گاوریلا اوگورانو ـ که یک آدم واقعی است ـ پس از جنگ با فاشیستهای هیتلری، به مبارزه با کمونیستهای حاکم پرداخت و لقب یکی از چهرههای ضدکمونیست کشورش را گرفت. کسانی مثل یان در کشور خود حکم یک افسانه و قهرمان را دارند، ولی در کشورهای خارجی کمتر کسی با آنها آشنایی دارد. در ۲ دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی روشنفکران زیادی علیه دولت کمونیستی رومانی مبارزه کردند و اکثر آنها توسط پلیس مخفی دستگیر و زندانی شدند. قصه زندگی یان میتواند قصه زندگی همه آنها باشد. یان آنقدر زنده ماند تا پایان حکومت چپگراها را در کشور خود ببیند و پس از انقلاب سال ۱۹۹۰ ، کتاب خاطراتش را نوشت. قصههای شگفتانگیز و غیرقابل باوری در این کتاب وجود دارد؛ کتابی که دستمایه اصلی نگارش فیلمنامه فیلم پوپسکو شد. قصه فیلم، فاشیستها و کمونیستها را در یک کفه ترازو قرار میدهد، ولی به هر حال قضاوت نهایی با تماشاگران آن است.
پسر بابل
فیلمی از سینمای عراق پس از سقوط حکومت صدام حسین که با مشارکت مالی چند کشور اروپایی ساخته شده است. محمد الداراجی، کارگردان فیلم، فیلمنامه آن را با همکاری جینفر نوریج نوشته است. او متولد سال ۱۹۷۸ شهر بغداد و «پسر بابل» دومین فیلم بلند داستانی اوست. قصه فیلم، شرححال پسر نوجوانی است که همراه مادربزرگ خود راهی یک سفر طولانی در کشور میشود. هدف او پیدا کردن پدر گمشدهاش است. احمد، پدر خانواده پس از شروع جنگ و حمله نیروهای خارجی به عراق، دیگر به خانه برنگشت و ۲ کاراکتر سرگردان قصه فیلم امیدوارند بتوانند رد و اثری از او به دست بیاورند. کل صحنههای فیلم در عراق فیلمبرداری شده و شهرهای مختلف آن لوکیشنهای اصلی قصه هستند. قصه فیلم به بهانه سرگردانی و سردرگمی یک مادربزرگ و نوهاش، به شرح قصه زندگی نسلهای سوخته و گمشده عراق میپردازد. به این ترتیب، زندگی ۳ نسل از مردم عراق به بررسی و نمایش گذاشته میشود. چنین به نظر میرسد که جستجوی مشترک مادربزرگ و نوه هیچ وقت به نتیجه مشخصی نخواهد رسید. در عین حال، قصه فیلم محدودیت و مشکلات قومی، زبانی، فرهنگی و مذهبی عراق را نیز به نمایش میگذارد. پسر بابل تا به حال موفق به دریافت تعدادی جایزه از جشنوارههای مختلف بینالمللی شده است و از سوی عراق به عنوان نماینده رسمی این کشور در رقابتهای اسکار بهترین فیلم خارجی سال ۲۰۱۰ شرکت کرد. منتقدان سینمایی از این فیلم به عنوان یک کار سخت و سنگین اسم میبرند که هضم آن چندان هم ساده و راحت نیست. قصه فیلم، زندگی کشوری را به تصویر میکشد که تلاش دارد از دل ویرانهها به یک شکوفایی مقبول برسد.
نشان افتخار
کالین پیتر نتزر، فیلم جدید خود را به صورت یک محصول مشترک آلمان و رومانی کارگردانی کرده است. شخصیت اصلی قصه فیلم، یان یک پیرمرد ۷۵ ساله اهل رومانی است. زندگی عادی و خالی از هیجان او در یک صبح معمولی کاملا دگرگون میشود و آن زمانی است که یک نشان افتخار به دست او میرسد. این نشان افتخار به خاطر خدمات و اقدامات قهرمانانه و شجاعانه او در دوران جنگ جهانی دوم است. یان بسختی میتواند خاطرات آن سالهای جنگ را به یاد بیاورد. دریافت این نشان یان را وادار میکند که دوباره نگاهی به گذشته خود داشته باشد و سعی کند آن روزهای سخت جنگ را به یاد بیاورد. او به این فکر میافتد که شاید زندگی بیهودهای نداشته و نباید به او لقب یک بازنده را داد. شاید زندگی او هم معنی و مفهومی داشته و پوچ نبوده است. این احتمال هم وجود دارد که یان برای خانوادهاش حکم یک آدم به درد بخور را پیدا کند. بازگشت به گذشتههای دور، یان را وارد دنیای تازهای میکند که تجربههای جدیدی را پیش رویش قرار میدهد. «نشان افتخار» یکی از فیلمهای هنری معمول ـ معاصر اروپای شرقی است که حال و هوایی بشدت انسانی دارد. زندگی معمولی کاراکتر پیرمرد قصه فیلم، سرشار از تناقض و درگیری است و وضعیت خانوادگی مناسبی ندارد و رابطهاش با خانواده و دوستان، دستخوش بحرانهای زیادی است. در چنین شرایطی است که دریافت یک نشان افتخار میتواند تغییری کلی در وضعیت وی ایجاد کند و این پرسش مطرح میشود که آیا این پیرمرد آمادگی یک تغییر کلی را در این سن و سال دارد یا خیر؟ حالا او مرکز توجه همه چیز و همهکس است و وی از خودش میپرسد آیا وضعیت به همین منوال باقی خواهد ماند یا نه. کارگردان فیلم قبل از این، فقط یک فیلم بلند سینمایی را در کارنامهاش دارد.