ابوالعیناء و اولاد آدم (داستان)
شخصی بر بالای سر ابوالعیناء که جایی را نمی دید ایستاده بود.
ابوالعیناء یک مرتبه متوجه حضور او شد و پرسید: کیستی؟
مرد گفت: از اولاد آدم!ابوالعیناء گفت: مرحبا به تو، خدا تو را طول عمر موهبت کند، چه مرا گمان بود که این نسل از روی زمین برافتاده است!