آلزایمر؛ روایتی از ذبح ذهنی و عینی حقیقت
احمد رضا معتمدی را صرفا بهواسطه سه اثر سینماییاش میشناسم و شناخت پیشینی دیگری از وی ندارم. تاکنون نیز فرصتی دست نداده که با او به گفت وگو نشسته و اندیشههای آشکار و پنهانش را واکاوی کنم. اما اگر از من بپرسند چند سینماگر متفکر ایرانی را نام ببرم یقینا در کنار اسامی بیضایی، تقوایی، مهرجویی، رفیعی، فرهادی و… نام معتمدی قرار میگیرد با این تفاوت بزرگ که معتمدی در سینمای ایران کارنامهای کم تعداد از فیلمهای سینمایی دارد. فیلمهایی مانند «دیوانه از قفس پرید» که ضمن داشتن رویکردی انتقادی از درون مایهای کاملا فکری و فلسفی برخوردار بود و نگارنده در همان زمان یادداشت تمجید گونهای درباره آن اثر نوشتم. در زمانهای که بین «سینما و ادبیات داستانی» و «سینما و فلسفه» و «سینما و سیاست» و «سینما و فرهنگ» ارتباط معنا داری وجود ندارد و سینمای مبتذل از نوع «مش ماشاءالله»، «چارچنگولی» و «اخراجیها» بر سینمای کشور حاکم شده است تولید و نمایش آثاری مانند آلزایمر عامل حفظ پیوند ارباب معرفت و صاحب نظران با سینمای کشور و هنر هفتم است. تماشای فیلم آلزایمر نه تنها بیننده را به حظ بصری میرساند و لوکیشن های سنتی و رنگارنگ و اصیل ایرانی مانند خانه، مسجد، سفره، چادر و کوچههای ایرانی بسیار چشمنواز است و درجای خود و از سوی صاحبنظران قابل تحلیل است در باره این اثر از بعد محتوایی نمیتوان سخن نگفت و پندارهای فیلمساز را واگویه نکرد.
آلزایمر همچون «دیوانه از قفس پرید» فریاد و فغان بلند ولی هنرمندانه و ظریف و لطیف از درد ناشی از اصابت تیرهای مداوم و مستمر و موثری است
احمد رضا معتمدی را صرفا بهواسطه سه اثر سینماییاش میشناسم و شناخت پیشینی دیگری از وی ندارم. تاکنون نیز فرصتی دست نداده که با او به گفت وگو نشسته و اندیشههای آشکار و پنهانش را واکاوی کنم. اما اگر از من بپرسند چند سینماگر متفکر ایرانی را نام ببرم یقینا در کنار اسامی بیضایی، تقوایی، مهرجویی، رفیعی، فرهادی و… نام معتمدی قرار میگیرد با این تفاوت بزرگ که معتمدی در سینمای ایران کارنامهای کم تعداد از فیلمهای سینمایی دارد. فیلمهایی مانند «دیوانه از قفس پرید» که ضمن داشتن رویکردی انتقادی از درون مایهای کاملا فکری و فلسفی برخوردار بود و نگارنده در همان زمان یادداشت تمجید گونهای درباره آن اثر نوشتم. در زمانهای که بین «سینما و ادبیات داستانی» و «سینما و فلسفه» و «سینما و سیاست» و «سینما و فرهنگ» ارتباط معنا داری وجود ندارد و سینمای مبتذل از نوع «مش ماشاءالله»، «چارچنگولی» و «اخراجیها» بر سینمای کشور حاکم شده است تولید و نمایش آثاری مانند آلزایمر عامل حفظ پیوند ارباب معرفت و صاحب نظران با سینمای کشور و هنر هفتم است. تماشای فیلم آلزایمر نه تنها بیننده را به حظ بصری میرساند و لوکیشن های سنتی و رنگارنگ و اصیل ایرانی مانند خانه، مسجد، سفره، چادر و کوچههای ایرانی بسیار چشمنواز است و درجای خود و از سوی صاحبنظران قابل تحلیل است در باره این اثر از بعد محتوایی نمیتوان سخن نگفت و پندارهای فیلمساز را واگویه نکرد.
آلزایمر همچون «دیوانه از قفس پرید» فریاد و فغان بلند ولی هنرمندانه و ظریف و لطیف از درد ناشی از اصابت تیرهای مداوم و مستمر و موثری است که با عنوانهای گوناگون مدرنیته، مصلحت، توسعه، قدرت و … برپیکره نحیف اما مانای حقیقت وارد میشود. در این فیلم حقیقت جامهای است که بر تن عشق و وفاداری آسیه به همسر گمشدهاش پوشیده شده است هرچند دیگران زنده بودن امیر قاسم را باور نمیکنند و در نتیجه عشق آسیه را به دیوانگی تاویل میکنند. در آلزایمر همه عوامل به ظاهر موجه مانند نتیجه آزمایش خون، بیکاری دهها کارگر کارگاه آقا نعیم و ضرورت بازگشت آنها بر سرکار، بیماری فراموشی امیر قاسم، ۲۰ سال مجالس رسمی ختم برای امیر قاسم و شهادت توام با شک دیگران و… علیه «عشق خروشان و یقین خللناپذیر» آسیه وارد عمل میشوند و سخن طلایی آسیه مبنی براینکه «شاهد برای کسی است که شک دارد نه برای کسی که یقین دارد» شنیده نمیشود. هرچند میرزا در سکانسی که از خانه نعیم بیرون میآید اذعان میکند ای کاش ایمان ما به خدا مانند ایمان آسیه به شوهرش بود.
نکته مهم دیگر نقد جدی فیلمساز به مشروعیتسازی تاریخ و زمان برای برخی توهمات انسانهاست که در این فیلم با صراحت و شجاعت با پرسش مواجه شده است. بارها در این فیلم میشنویم که ۲۰ سال از مرگ امیر قاسم میگذرد وهمه چیز تمام شده است و آسیه نیز بهخاطر اعتقاد به زنده بودن امیر قاسم راهی دیوانه خانه شده و حق زندگی در میان مردم از او سلب میشود و گناه آسیه این است که فارغ از زندگی روزمره و سازو کارهای جاری و رسمی بر جامعه در اعماق وجودش به این حقیقت باور دارد که شوهرش یعنی امیر قاسم زنده است و حتی وقتی او را که دچار فراموشی شده میبیند چهره از هم باز میکند رخت و لباس نو میپوشد و با عشق و غیرت توامان به تیمار داری امیرقاسم میپردازد. به نظرم معتمدی این مضمون از فیلم آلزایمر را مدیون اندیشه فوکو در کتابهای «مراقبت و تنبیه» ، «تاریخ جنون»، «پیدایش کلینیک» و «دیوانگی و تمدن» است اما زیبایی کار اینجاست که این فیلمساز مولف و فکور بهخوبی توانسته اندیشههای نو و متفاوت فیلسوف فرانسوی را در فضای فرهنگی و تاریخی ایران بازسازی کرده و در دفاع از حقیقت و مانایی حقایق هرچند اگر همگان اعم از مردم و قدرت علیه آن باشند تجربهای هنری و سینمایی را روایت کند.
شعبده بازیهای امیر قاسم و در نهایت آسیه نیز در آلزایمر معنای زیبایی دارد. مردم در میدان، خانه، کلانتری، زندان و همه جا مسحور شعبده بازی وتر دستی می شوند که هیچ سهم و بهرهای از حقیقت ندارد و در واقع حاصل فریب حواس ظاهری انسانهاست اما حقیقت مسلم را میتوان در جلو چشمانشان تحریف و حتی ذبح کرد و آب از آب تکان نمیخورد و البته این قصه تراژیک حیات انسان در تاریخ است که قطار زمان بارها و در مقاطع مختلف به خود دیده است و پایانی برای آن متصور نیست. چنانچه بعد از برههای هیاهو بر سر یقین آسیه و بازگشت امیر قاسم، دوباره زندگی به ریل خود برگشت یعنی امیر قاسم که دچار آلزایمر شده به مقصدی نامعلوم راهی شد و آسیه که جستوجو گر راسخ حقیقت است (که در اینجا عشق پاکش به شوهرش بود) دوباره به آسایشگاه روانی بازگشت زیرا دیگران که در واقع دشمنان حقیقت بودند و نماد آن در این فیلم برادر بزرگترش بود توان و تاب تحمل او را ندارند و از به کارگیری خشونت نیز در این حقیقتستیزی واهمهای ندارند.
بههر حال آلزایمر فیلمی است که حدود دو ساعت زمان تماشا از بیننده میگیرد اما ساعتها مخاطب را درگیر خود میسازد و از این مهم تر ساعتها به بحث و تحلیل نیاز دارد زیرا روی موضوعی انگشت تاکید نهاده که گمشده امروز و فردای ماست یعنی اصیل بودن و اصیل فکر کردن و دفاع از حقیقت فارغ از جوسازیها پیرامونی و دادن هزینه آن حتی اگر طرد و انزوای اجباری باشد که نماد آن در این فیلم تیمارستان و آسایشگاه روانی بود. دفاع از تمدن دیرینه ایران
مهرداد خوشبخت چند سال پیش وقتی فیلمی درباره قتلهای ناموسی در برخی مناطق جنوب کشور به نام «جنایت موجه» ساخت با انتقادات و اعتراضاتی از سوی برخی مردم این مناطق مواجه شد.
حالا همین اتفاق بعد از نمایش سریال «شهر دقیانوس» که به قاچاق اشیای عتیقه در منطقه جیرفت میپردازد، دوباره تکرار شد. این درحالی است که خوشبخت، سریال خود را در دفاع از فرهنگ و تمدن کهن جیرفت دانسته و آن را افتخار و اعتباری ملی برای همه ایرانیان میداند.
به این بهانه با این کارگردان به گفتوگو نشستیم تا ابعاد بیشتری از ماجرا را تحلیل کنیم و بدانیم اصلا موضوع از چه قرار است و شهر دقیانوس به چه دلیلی ساخته شده است؛ سریالی که ما را از قصههای آپارتمانی در تهران به یک منطقه تاریخی در بیابانهای کرمان میبرد و قصد دارد رویکردی آسیب شناختی به معضلات اجتماعی داشته باشد. مهرداد خوشبخت متولد ۱۳۴۸ در آبادان، فارغالتحصیل دوره سینمای جوان خوزستان است.
اولین کار جدیاش در عرصه کارگردانی، ساخت فیلم تلویزیونی «پرواز» با موضوع حیات پس از مرگ بود. وی ۲ فیلم دیگر با این موضوع به نامهای «سفر آخر» و «پل» جلوی دوربین برد.
«پیگرد»، «خشم و قضاوت» و «رویای آخر» دیگر فیلمهای تلویزیونی خوشبخت هستند که با تأثیر از محتوای فیلمهای اولیهاش ساخته شد.
وی مجموعه ۵ قسمتی «گروه ویژه» را برای شبکه ۲ کارگردانی کرد و آخرین فیلمش با عنوان «نذر» نیز مهرماه ۸۳ از شبکه یک سیما پخش شد. وی در جشنواره فجر سال قبل نیز در بخش ویدئویی فیلم «صدای پای من» را داشت. اکنون پای حرفهای او مینشینیم تا از رمز و رازهای شهر دقیانوس بشنویم.
ظاهرا گاهگاهی آثار شما با مسائل حاشیهای و جنجالی مواجه میشود. چند سال پیش بعد از نمایش جنایت موجه که درباره قتلهای ناموسی در جنوب کشور بود نیز اعتراضاتی صورت گرفت.
البته به اندازه این سریال با واکنشهای تند و سیاسی مواجه نشد و بعد از نمایش فیلم و آگاهی از موضوع آن همه معترضان طرفدار فیلم شدند. البته آن فیلم روی لبه تیغ حرکت میکرد و به ضرر یا نفع گروه خاصی حرکت نمیکرد. به هرحال وقتی شما دست روی یک مساله یا معضل اجتماعی میگذارید بالطبع با واکنشهای مختلفی روبهرو میشوید. اتفاقا بعد از ساخت جنایت موجه باب بحث و گفتوگو درباره قتلهای ناموسی و برخی آداب و سنن در مناطق جنوبی کشور که زادگاهم است باز شد و نشان داد سینما حتی میتواند در تببین یا کمک به حل مسائل جامعه موثر باشد.
میخواستم همین را بدانم، چون به نظر میرسد علاقهمند هستید به سوژههای حساسیت برانگیز و خاصی بپردازید که به نوعی ریشه در مسائل واقعی جامعه داشته و صرفا جهت سرگرمی و تفنن نیست.
بله، برای اینکه یکی از کارکردهای سینما همین است. اگر بپذیریم نوعی از سینما بازتابی از جامعه و مردم خود است بالطبع باید توقع داشته باشیم مسائل واقعی آنها را به نمایش گذاشته و روایت کند، روایتی که بخشهای خستهکننده زندگی در آن حذف شده. سینما کارکرد جذب مخاطب را دارد و بعد از آن به تناسب عمق پرداخت آن میتواند کارکردهای دیگری از آن انتظار داشت. مثل حفظ ارزشها و میراثهای فرهنگی و تاثیرگذاری در این عرصه.
درباره شهر دقیانوس هم این احتمال را میدادید که ممکن است با واکنش منفی برخی مخاطبان مواجه شوید؟
بله، ما فکر میکردیم که موقع پخش سریال با چنین واکنشهایی مواجه شویم اما نه تا این حد. چرا که ظاهرا این بار بعضیها کمی هم این وسط شیطنتهای سیاسی کردهاند. شما ببینید مثلا سریالی که درباره پزشکان ساخته میشود با اعتراض این صنف مواجه میشود مثل همین مجموعه طنز ساختمان پزشکان یا سریال پایتخت در زمان نوروز با مخالفت برخی مردم شمال کشور مواجه شد. خب ما یک قدم جلوتر رفتیم و درباره یک رخداد ملی ـ فرامرزی و معضلات اجتماعی و فرهنگی آن قصهای را روایت کردیم و این کار را البته از سر دلسوزی و علاقه به سرزمین خود انجام دادیم نه تحقیر مردم یک منطقه از کشور عزیزمان. زمانی هم که برای تحقیق به این منطقه رفتیم مردم آنجا بشدت از این موضوع استقبال کردند و تاکید داشتند حتما این کار را به ثمر برسانیم چرا که حرف دلشان بود. در خیلی مصاحبههای تصویری و مستند آن زمان هم همینها را گفته بودند و همه آنها را من دیدهام. به نظر من عوامل این سریال و مسوولان وقت در زمان تولید که همکاری خوبی با ما داشتند همت والایی به خرج دادند تا سراغ سوژهای بروند که درد این جامعه است و قصد آگاهی بخشی و روشنگری دارد. ضمن اینکه ما نگاهی انتقادی به برخی ضعفهای مدیریتی در ارتباط با سوژه هم داشتیم و در همین مدت خیلی از مسوولان به خاطر ساخت این مجموعه از ما تشکر کردند. شهر دقیانوس در جهت حمایت از مردم آسیبدیده و مظلوم جیرفت تولید شد. مردم عزیزی که با ما همکاری کردند خوشبختانه خودشان در زمان رخداد واقعی حضور داشتند و حتی خیلیهایشان برایمان همان نقش خودشان را ایفا کردند که در فیلم وجود دارد و جزو صحنههای تاثیرگذار فیلم هم شده. بالاخره برای نمایش عمق یک فاجعه باید بستر بهوجود آورنده آن را هم نمایش داد و اینکه چه شد بیگانگان و خلافکارهای خارج از منطقه به خودشان اجازه دادند وارد شوند و همه چیز را به غارت ببرند. این کاری است که ما تا قسمتهای ۱۱ و ۱۲ انجام دادیم.
خب گاهی به دلیل دردسرهایی که به واسطه این واقعیت نمایی صورت میگیرد بسیاری از کارگردانها ترجیح میدهند سراغ چنین موضوعاتی نروند.
همینطوراست. شاید این تجربه بعد از این سریال درباره خود من هم اتفاق بیفتد. به هرحال فشار زیادی به سازندگان چنین مجموعههایی وارد میشود که گاهی سلامت فردی آنها را به خطر میاندازد. با این حال دغدغههای هر هنرمندی است که اولویتهای او را در انتخاب موضوع مشخص میکند. ضمن اینکه توجه کنید مساله عتیقهها در جیرفت یک مساله بومی و منطقهای نیست و جیرفت با آن تاریخ تمدن کهنی که دارد بخشی از هویت ملی و فرهنگی همه ما ایرانیان را تشکیل میدهد.
در عین حال درباره یک معضل تاریخی سریالی ساخته شده که به یک نقطه مشخصی از جغرافیای این سرزمین تعلق دارد.
مگر غیر از این است که آثار تاریخی و میراث فرهنگی ما هر کدام به یک نقطه از خاک این سرزمین تعلق دارد اما این علقه و دلبستگی ملی است که موجب میشود آن را بخشی ازهویت و وجود خود بدانیم.
خب این دغدغه را میتوانستید از طریق یک فیلم مستند هم پیگیری کنید. شاید در یک اثر مستند بهتر میشد ابعاد این مساله را باز کرد.
برای اینکه من کارگردان داستانی هستم نه مستند. منطقی است که یک مستندساز باید سراغ این سوژه برود، کما اینکه چنین اتفاقی افتاده و مستندهایی نیز درباره اشیای عتیقه در جیرفت ساخته شده است. حتی تلویزیون آرته فرانسه در این مورد مستند ساخته است که کسی نسبت به آن واکنش نشان نداد. در صورتی که آن را خارجیها ساختند و خیلی اغراقآمیزتر از این حرفها را در سطح بینالمللی زدند. من خودم دلم میسوزد که چرا بیگانهها باید این اخبار را پخش کنند.من معتقدم همه ایران مثل یک خانواده است و این درد را باید خودمان درون خانواده بازگو کنیم و هیچ اشکالی ندارد، چون همه متعلق به یک خانوادهایم که نامش ایران است که شامل همه اقوام و طوایف است. من خودم بچه آبادانم و دارم درباره استان کرمان فیلم میسازم و در آنجا احساس غریبی نمیکردم. هنوز هم این احساس را ندارم. البته مطمئنم با حمایت و دفاعی که از تمدن جیرفت در این سریال صورت گرفته در قسمت شانزدهم همه کسانی هم که انتقادی داشتهاند نظرشان درباره این مجموعه تغییر میکند وکمک میکنند بیش از این سریالها و فیلمهای بهتر و قویتری در آن منطقه ساخته شود. منطقهای که همین الان پس از پخش ۶ قسمت سریال بر سر زبانها افتاده و هیچکس نظر بدی نسبت به آنجا ندارد. بدون اغراق بگویم با توجه به افتخاری که در این تمدن نهفته است خود من دوست داشتم جیرفتی باشم.
اصلا ایده شکلگیری این سوژه و ساخت سریال از کجا شروع شد و چه فرآیندی را طی کرد؟
شروعش را در جریان نیستم. ولی سناریوی اولیهای از طرف تهیهکننده به دستم رسید و بعد از خواندنش به دلیل موضوع راغب شدم آن را بسازم. ایده برای من خیلی جذاب بود و همراه آقای هاشمیان به منطقه رفتیم و تحقیقات را ادامه دادیم. به هر حال این سریال به فیلمنامهای نیاز داشت که اطلاعات درست و دقیقی داشته باشد که هاشمیان کاملا بر آنها مسلط بود و با ایشان مشغول بازنویسیهای مکرر فیلمنامه شدیم. این بازنگری و تغییرات در فیلمنامه براساس یافتههای جدیدی که از تحقیقات میدانی صورت میگرفت انجام میشد. ما نزدیک به ۶ ماه در جیرفت بودیم و فیلمنامه به موازات تحقیقاتی که در این مدت انجام دادیم همزمان با تصویربرداری بازنویسی میشد و هاشمیان تا آخرین روزهای تصویربرداری پا به پای ما حضور داشت. اینکه سریال تا این حد تاثیرگذاشته و با واکنشهای متعدد روبهرو شده ریشه در واقعی بودن قصه آن داشته و اینکه ما سعی کردیم همین واقعیات را در نگارش متن لحاظ کنیم. به نظر من مدیران تلویزیون جسارت بزرگی از خود نشان دادند که از این کار حمایت کردند. به هر حال ۳ سال همه بخصوص گروه سازنده زحمت کشیدند تا این سریال به ثمر برسد. پیش تولید این کار در پاییز ۸۷ شروع شد و پخش آن در پاییز ۹۰ به پایان میرسد.
با توجه به اینکه بیشترین حجم سریال در جیرفت تصویربرداری شده فرآیند تولید دشواریهایی هم داشته است. همینطور است؟
بشدت. شما حساب کنید که مجموعه عوامل تولید باید از تهران با هواپیما به کرمان میرفتند و تازه از آنجا ۳ ساعت هم با خودرو به جیرفت سفر میکردند و این رفت و آمدها فرآیند تولید را با مشکلات مضاعفی همراه میکرد که بیشترین فشار بر گروه تولید و تدارکات زحمتکشمان بود.
در واقع یک پایتخت گریزی هم در تولید این مجموعه صورت گرفته و اتفاقا سراغ منطقهای از ایران رفتید که کمتر در آثار نمایشی ما بازتاب داشته است. نگران نبودید پررنگ بودن وجوه بومی و منطقهای سریال مانعی در جذب مخاطب از سراسر کشور شود و مثلا آنها نتوانند با قصه و فضای آن ارتباط برقرار کنند؟
نه، برعکس. به نظر من تماشاگر ایرانی دوست دارد جاهای دیگر مملکت خود را هم ببیند و اتفاقا شاید از اینکه اکثر سریالهای تلویزیونی در تهران میگذرد خسته شده باشد. در ضمن تلویزیون باید به این سمت برود که یک نوع تمرکززدایی را در ساخت سریالهای تلویزیونی تجربه کند و از ظرفیت دراماتیکی و تاریخی ـ جغرافیایی مناطق مختلف ایران استفاده کند. ضمن اینکه ساخت سریال در مناطق گوناگون کشور به معرفی نقاط جذاب و دیدنی این سرزمین کمک کرده و موجب رونق گردشگری و ایرانگردی میشود. قصهای که ما در شهر دقیانوس شاهدیم در واقع یک نوع بازخوانی تاریخ معاصر است که البته دشواریهای خاص خود را دارد.
چند درصد از سریال در جیرفت و مناطق اطراف آن فیلمبرداری شده است؟
تقریبا چیزی حدود ۷۰ درصد از فیلم در اطراف جیرفت تصویربرداری شده نه در خود شهر جیرفت و مابقی نیز در تهران، کیش و دبی میگذرد.
گاهی به دلیل همین تفاوت بافت جغرافیایی و فرهنگی احساس میشود یک نوع دوپارگی و عدم انسجام در ساختار بصری سریال به وجود آمده است.
به نکته خوبی اشاره کردید، درست است. این تفاوت اتفاقا آگاهانه هم بوده است تا از این طریق تفاوتها را برجسته کنیم و اختلاف بین پایتخت و بقیه شهرستانها را نشان دهیم. در واقع یک نوع نگاه انتقادی بهواسطه قیاس تصویری در سریال به نمایش گذاشته شده. اصلا یکی از دلایلی که باید سریالسازی ما را متوجه خارج از پایتخت و شهرستانهای مختلف کشور کند به تصویر کشیدن همین تفاوتها در سطح و سبک زندگی است و اگر اکثریت مخاطبانمان مثل شما این تفاوت را از طریق این سریال احساس کرده باشند جای خوشحالی است و نشان میدهد در رسیدن به این هدف تا اینجا موفق بودهایم.
اما این تحلیل شما موجب میشود انتقادی را که نسبت به انتخاب لهجه سریال قرار بود داشته باشم پررنگتر کند. به هر حال اگر قرار است به تنوع فرهنگی و قومی در ساخت سریالهای تلویزیونی پرداخته شود یکی از مولفههای اصلی آن لهجه و زبان محلی است، اما در شهر دقیانوس به رغم اینکه قصه در جیرفت میگذرد اما لهجه کرمانی و بومی در آن استفاده نشده یا خیلی کمرنگ است. علت این مساله چیست؟
ببینید لهجه همیشه یکی از چالشهای اصلی در ساخت سریالهای تلویزیونی است و یکی از آن مواردی است که همیشه انتقادات و اعتراضات فراوانی نسبت به آن صورت میگیرد. سال گذشته حسن فتحی در سریال «در مسیر زایندهرود» با انتقادات مردم اصفهان مواجه شد و همین امسال هم مردم شمال کشور نسبت به استفاده از لهجه در سریال پایتخت انتقاد داشتند. به هرحال ما در این سریال از یکسری بازیگر حرفهای که شناخته شده بودند استفاده کردیم که هر چقدر هم سعی کنند نمیتوانند لهجه محلی را به درستی تقلید کنند. ضمن اینکه مخاطب مورد نظر ما کل مردم ایران بود و اگر لهجه را پررنگ میکردیم شاید بسیاری از مخاطبان نمیتوانستند با سریال ارتباط برقرار کنند. ما به بازیگران بومی این مجموعه نیز تاکید میکردیم خیلی با لهجه صحبت نکنند . ضمن اینکه تلاش کردیم شخصیتهای بومی قصه را با حضور بازیگران حرفهای که اصالتا متعلق به استان کرمان بود به تصویر بکشیم مثلا آقای رودساز به نقش قاضی جیرفت یا آقای نوذری در نقش صاحب هتل. ضمن اینکه قصه در ۲ بخش تهران و جیرفت میگذرد و برای ایجاد یکدستی بیشتر در زبان قصه سعی کردیم مساله لهجه را کمتر در شکل گیری درام لحاظ کنیم. به نظرمن مجموعه این مولفهها در خدمت داستان قرار میگیرد و آنقدر آزاردهنده نیست. هرچند بالاخره ما داریم یک کار هنری انجام میدهیم و قطعا اشکالاتی هم دارد که انکار نباید کرد اما واقعیت این است آنچه بیش از لهجه و بعضی مسائل دیگر دیده میشود و در ذهن مردم میماند ماجرایی است که در جیرفت اتفاق افتاده و قصهای است که در سریال روایت میشود. همین که این سوال در ذهن مردم ایجاد شود ما و جیرفتیهایی که در کارهمراهیمان کردند به هدف خود رسیدهایم. خیلیها از من میپرسند چطور میشود به جیرفت رفت، میخواهیم عید برویم. همینکه این کنجکاوی در مخاطبان ایجاد شده که درباره این شهر سوال کنند و علاقهمند شوند تا به جیرفت سفر کنند کافی است. بقیهاش به عهده خود مخاطب است که بهدنبال تحقیقاتش برود. امیدوارم این سریال بتواند این افتخار تاریخی کشور ما را به هموطنان معرفی کند و من روسفید شوم.
چیدمان و ترکیب بازیگران سریال دقیانوس هم تا حدودی نسبت به سریالهای دیگر متفاوت به نظر میرسد.
بله، چون چند نفر دیگر هم به این مساله اشاره کردند. به هر حال عاطفه نوری پس از مدتها که در سریالهای تلویزیونی حضور نداشت دوباره به تلویزیون بازگشته یا سیاوش تهمورث که همواره در نقشهای منفی ظاهر میشد این بار درکسوت یک شخصیت مثبت قرار گرفت و حضور بازیگران دیگری مثل کامران تفتی تازگی داشت و همینطور سام درخشانی که به عنوان نقش اصلی سریال با انرژیای که گذاشت با تمام وجود از ما در آن شرایط سخت تصویربرداری حمایت کرد. خوشبختانه در کنار هم قرار گرفتن بازیگران بومی و حرفهای بخوبی صورت گرفت و موجب یکدستی و هماهنگی در کلیت اثر شد. چرا که تعداد زیادی از بازیگران جیرفت و کرمان و بافت برایمان بازی کردند و نشان دادند که استعدادهای خوبی در شهرستانها وجود دارد.
عنوان شهر دقیانوس به چه دلیلی انتخاب شد؟
در جایی از قصه در قسمت دوم سریال از این عنوان استفاده میشود. عاطفه نوری در نقش مهندس صمدی میگوید یک منطقهای در نزدیکی جیرفت هست که اسمش شهر دقیانوس است. چون بین ما ایرانیها مصطلح شده که به هر چیز قدیمی میگوییم مال عهد دقیانوس است، این منطقه هم بین مردم مشهور به شهر دقیانوس است و سازمان میراث فرهنگی هم آن را به همین نام ثبت کرده وگرنه آنجا ربطی به دقیانوس ندارد.
با توجه به اینکه جلسات بازبینی و اصلاح در پی اعتراضاتی که صورت گرفت انجام شد آیا نقص و خللی در روایت و فیلمنامه به وجود نیامد؟
نه. خوشبختانه با حمایتهای خوبی که از سوی مدیران بخصوص آقای فرجی و اکبری صورت گرفت و درک درستی که از این ماجرا وجود داشت لطمهای به فیلمنامه و ساختار آن وارد نشد و همه چیز در نهایت در خدمت همان حرف و پیامی قرار گرفت که باید منتقل میشد. در همین جا باید از همکاری مدیران بخشهای مختلف شهر جیرفت مثل فرمانداری و اداره بهداشت و بهداری و بخصوص نیروی انتظامی تشکر کنم که همکاری خوبی با ما در فرآیند تولید سریال داشتند و حمایتهای لازم را هم در ارتباط با این انتقادات از سریال انجام دادند. خوشبختانه این تغییرات و ممیزیها به اصل قصه لطمهای وارد نکرد و مهم این است که ما بتوانیم این افتخار ملی را به نمایش بگذاریم.
چون خیلی هم از ماه رمضان نگذشتیم دوست دارم نظر مهرداد خوشبخت را درباره ساخت سریالهای ماورائی بدانم، چون خیلیها معتقدند شما برای اولین بار در تلهفیلمهایی که ساختید به این موضوع پرداختید .
باید در این زمینه به تجربیات مختلفی دست بزنیم تا به یک فرم و ساختار مشخصی برسیم. مدیران شبکه باید جسارت بیشتری به خرج دهند وخط قرمزهای موجود در این زمینه را کمتر کنند تا فضای بازتری برای تجربه کارهای ماورائی ایجاد و از تکراری شدن آنها جلوگیری شود. خود فیلمسازان نیز باید رویکرد خلاقانهتری داشته باشند و پیشنهادهای تازهای به مدیران بدهند.
شاید یکی از ویژگیهای شهر دقیانوس هم این است که از فضای آپارتمانی خارج شده و مخاطب قصه را در لوکیشنهای تازهای میبیند.
این مساله کاملا آگاهانه بود و سعی کردیم مخاطب را از آپارتمان و همچنین از پایتخت بیرون ببریم. این کار در طراحی صحنه و لباس توسط داریوش پیرو و نوع تصویربرداری توسط سیروس عبدلی و گریم به دست خانم ندا میقانی هم لحاظ شد و صرفا به مضمون و محتوا برنمی گشت. مثلا استفاده خیلی خوبی از رنگهای گرم منطقه صورت گرفت که کنتراست خوبی با فضاهای قصه در تهران داشت یا سعی کردیم از لانگشات استفاده بیشتری کنیم که معمولا در سریالهای ما کمتر دیده میشود یا از صداهای موجود در طبیعت و محیط آنجا کریم کاشانی و ناصر انتظاری استفاده کردند که در میکس خوب صدا توسط علی علویان مورد استفاده قرار گرفت. این نوآوری در موسیقی آرمان موسیپور هم به خوبی اعمال شد و به نظر من یکی از اورژینالترین موسیقی متنهاست که با بافت و فضای بومی قصه تناسب خوبی دارد. ناگفته نماند ریتم مناسب فیلم که از سناریوی محمدرضا هاشمیان آغاز شده بود در تدوین سهراب خسروی بخوبی و حرفهای ادامه پیدا کرد که ایشان همچنان درگیر اصلاحات فراوان پخش است. همه بچهها در پس تولید به طور شبانه روزی در حال کارند تا با کمترین لطمه کیفی فیلم
به پخش برسد.
این نوع از سریالها که حالا قرار است درباره یک مساله مهم اجتماعی یا میراث فرهنگی و ملی صحبت کند با این خطر مواجه هستند که در دیالوگ پردازی به سمت شعار زدگی بروند اما خوشبختانه این مساله در شهر دقیانوس چندان احساس نمیشود.
چقدر خوب شد که به این مساله اشاره کردید. من یک دوستی داشتم که مثل یک ویراستار، دیالوگها را مورد تحلیل و بررسی قرار میداد و دقت زیادی درباره درستی آنها داشت، در بعضی جاها از ایشان کمک میگرفتیم. من اولین بار در تله فیلم «نیرنگ» این مساله را تجربه کردم.ضمن اینکه با هاشمیان طرح و برنامه مشخصی برای این کار داشتیم. مثلا اینکه حاج طاهر که سیاوش طهمورث آن را بازی میکند در هر سکانس از یک ضربالمثل استفاده کند یا دکتر سینا که محمد مطیع آن را بازی میکند از شعر استفاده میکند. در واقع هر یک از شخصیتها دیالوگهایشان مختص خودشان است و این موجب شده تا باورپذیری قصه و شخصیتها میسر شود.
با همه چالشها و دردسرهایی که در ارتباط با این سریال داشتید از ساخت شهر دقیانوس راضی هستید؟
خیلی زیاد. به هر حال خلق هر اثر هنری با مشکلات و دردسرهایی همراه است اما من بویژه به خاطر ابعاد ملی و فرهنگی که موضوع این سریال داشت و توانستم توجه بسیاری از مردم کشورم را به این افتخار ملی در جیرفت جلب کنم، راضی هستم و به نظر من ارزش این همه دردسرها را داشت. امیدوارم مسوولان و سیاستگذاران شرایطی را فراهم کنند تا فیلمسازان سراغ مسائل و دغدغههای اجتماعی و ملی بروند و از سریالهایی که واقعیتهای ملموس زندگی مردم را به تصویر میکشند حمایت بیشتری کنند.