رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان؛ زوجی که سحرخیزند

سحر می‌گفت شب‌بیداری شب قبل که آنها اصلا به آن عادت ندارند حسابی به هم ریخته‌شان کرده و رامبد جوان با تعبیرهای خاص و شیطنت‌آمیز خودش می‌گفت: «مثل مگس پیف‌پاف خورده شدیم.»….
گپی با سحر دولتشاهی و رامبد جوان؛ زوجی که سحرخیزند و اهل نظم و ترتیب! 

اتفاق‌های خوب را بغل کن!
«می‌توانم نگه دارم دستی دیگر را/ چراکه کسی دست مرا گرفته است/ به زندگی پیوندم داده است.»*
قرارمان آخرین روزهای زمستان بود، همان وقت که بهار بی‌صدا و آرام پایش را در کفش زمستان می‌کند و خیابان‌های شهر پر می‌شود از سبزه و تنگ و ماهی و هیاهویی کودکانه برای نوشدن سالی که در راه است… قرارمان درست روزهایی بود که پیوند زندگی مشترک‌شان، بیم‌ها و امیدها و آرزوهای مشترک‌شان ۲ ساله می‌شد. رامبد جوان و سحر دولتشاهی در راه بودند و ما منتظر…. قرارمان اولین ساعت‌های صبح گذاشته شده بود. چراکه آنها به گفته خودشان زوجی سحرخیزند اما ساعت قرار می‌گذشت و خبری نبود… تا اینکه هر دو از راه رسیدند.
سحر می‌گفت شب‌بیداری شب قبل که آنها اصلا به آن عادت ندارند حسابی به هم ریخته‌شان کرده و رامبد جوان با تعبیرهای خاص و شیطنت‌آمیز خودش می‌گفت: «مثل مگس پیف‌پاف خورده شدیم.» گفت‌وگوی ما را با سحر و رامبد جوان که دوسالی است دست هم را گرفته‌اند و می‌خواهند دستان دیگری را به مهربانی دستشان راه بدهند و برای این دست یا دست‌های کوچک دیگر حسابی هم باز کرده‌اند، می‌خوانید.


 

 واقعا صبح‌های زود از خواب بیدار می‌شوید؟
سحر دولتشاهی: آره… خیلی‌ها صبح زود از خواب بیدار می‌شوند، حتی ما گاهی اوقات به خاطر کارمان صبح خیلی خیلی زود باید بیدار بشویم. 


 منظورت نصف شبه دیگه!
سحر: آره یک همچین چیزهایی (می‌خندد)
رامبد: ببخشید سحر، من یک چیزی بگم وسط حرفت؟
سحر: بگو!
رامبد: ببینید یک چیزی توی زندگی ما وجود دارد، منظورم اینه که توی زندگی آدم‌هایی مثل ما یک بی‌نظمی بیشتری نسبت به زندگی دیگران وجود دارد. مثلا ما موظفیم یک ماه شب‌ها کار کنیم و مجبوریم صبح‌ها بخوابیم و این نه فقط نظم اون یک ماه را به هم می‌ریزه که ماه بعد از آن هم همین‌طوره و این خود به خود آسیب‌هایش را می‌زند.


 منظورتان خستگی‌هایی است که باقی می‌ماند؟
رامبد: آره… آره! احساس می‌کنی خسته‌ای، کم‌انرژی و دوست داری بیشتر بخوابی، انگار داری دوران نقاهت را می‌گذرانی و ما به طور کلی یک نظم نامنظمی در زندگی‌مان داریم.
سحر: نظم نامنظم!
رامبد: چی؟
سحر: هیچی بامزه گفتی: نظم نامنظم!
رامبد: آره دیگه یک جور نظم غیرمنظم است. برای همین باید یک جور نظم مخصوص خودمان را داشته باشیم که یکی‌اش همین صبح زود بلندشدن از خواب است. 


 یعنی حتی زمانی که قرار نیست سرکاری باشید صبح زود از خواب بیدار می‌شوید؟
رامبد: آره و خیلی وقت‌ها هم می‌گیم که آدم وقتی صبح زود از خواب بلند می‌شود چقدر راحت‌تره… نه فقط برای کار بلکه برای زندگی شخصی خودمان. یک عالمه کار می‌کنی تازه می‌بینی ساعت ۱۰ صبحه!
سحر: می‌دونی ما داریم سعی می‌کنیم این‌طوری باشیم البته بعضی‌وقت‌ها همان‌طور که رامبد گفت عملی نمی‌شود. اما مهم سعی ماست. بعد به نظر من خواب شب کامل‌ترین استراحتیه که ما می‌توانیم داشته باشیم و هیچ چیزی جای آن را نمی‌گیرد.
رامبد: آره واقعا. ما اصولا شب زنده‌دار نیستیم. من که مدت‌هاست دیگه شب‌ها بیدار نمی‌مانم و واقعا دیشب بعد از مدت‌ها … بعد خیلی مدت‌ طولانی بیدار ماندیم و ساعت چند بود سحر؟
سحر: ۵ صبح بود که خوابیدیم!
رامبد: این مساله برای من خیلی چیز عجیبی بود چون من واقعا به این شب بیداری‌ها عادت ندارم!


 ولی در کل با این حرف‌ها هر دوی شما آدم‌هایی هستید که نظم برایتان خیلی مساله مهمی است.
سحر: آره… ولی هر کدام از ما توی یک بخشی نظم داریم و توی یک بخشی نداریم که وقتی اینها کنار هم قرار می‌گیرد چیز خوبی از آب درمی‌آید.


 مثلا؟
سحر: مثلا رامبد خیلی آدم‌ وقت‌شناس‌تری نسبت به من است و من در ارتباط با محیط اطرافم خیلی بهتر می‌توانم نظم برقرار کنم.
رامبد: همین‌طوریه… حالا به جز امروز که ما به شما دیر رسیدیم به خاطر دیر خوابیدن دیشب. کلا آدم‌های وقت‌شناس و منظمی هستیم… به چه وضعی هم رسیدیم.
سحر: آره اتفاقا خنده‌مان هم گرفته بود.


 چرا؟
سحر: آخه همیشه به موقع و خیلی سرحال هستیم و امروز که با هفته‌نامه سلامت مصاحبه داشتیم….
رامبد: آره با قیافه درب و داغون عین مگس پیف‌پاف خورده.
سحر: نشانی از سلامتی نداشتیم.


 نه اتفاقا به نظر من که این جوری نبودید.
رامبد: پیش می‌آید دیگه… اما به هر حال توی زندگی، توی هر کاری که تو حسابش را بکنی نظم و انضباط و وقت‌شناسی جزو واجب‌ترین‌هاست. 


 واقعا شما قابل تقدیرید؟ (با خنده)
رامبد: البته این حرفی که من دارم می‌زنم یک موضوعه و اینکه چقدر می‌توانم اجرایش کنم یک موضوع دیگر است ولی به آن ایمان دارم!


ازدواج شما با هم چه تاثیری روی سبک زندگی‌تان گذاشت؟ یعنی می‌خوام بدونم سحر و رامبد جوان قبل از ازدواج هم این باورها را داشتند؟
سحر: من که نظم ذهنی خیلی بیشتری نسبت به قبل پیدا کردم. حالا نمی‌دانم این نظم ذهنی چقدر از بیرون مشخصه اما خود من از درون خیلی احساسش می‌کنم.
رامبد: اصولا که ازدواج شرایط به‌خصوصی توی زندگی آدم ایجاد می‌کند اما با سحر این اتفاق بیشتر افتاده.


 چه اتفاق‌هایی مثلا؟
رامبد: مثلا با سحر توی زندگی من برنامه‌ریزی‌های بلندمدت و کوتاه‌مدتی پیدا شده… نه اینکه قبلا اصلا نبوده… نه اما اگر قبلا از ۱۰۰، ۲۰ بوده الان شده ۸۰٫ سحر برای همه چیز برنامه‌ریزی دارد. مثلا اینکه امسال باید این کار را بکنیم که نتیجه‌اش در سال بعد این می‌شود. برنامه سفرش را کاملا می‌داند، کی بره و چه تاریخی برگردد و کلا برنامه‌ریزی را دوست دارد. زمینه‌چینی می‌کند، مذاکره‌هایش را انجام می‌دهد.
سحر: آخه خود ازدواج یک بخشش اینه که وقتی دو تا آدم کنار هم قرار گرفتند باید برای زندگی پلان (برنامه) داشته باشند. به‌رغم هر بی‌نظمی باید نقاط مثبت هم را تقویت کنند.
رامبد: مثلا من و سحر واقعا نظم مالی داریم. واقعا ها! به‌رغم همه چیزها…


 خیلی عالیه چون فکر کنم برقراری این یکی از همه سخت‌تر باشد؟
رامبد: آره… مثلا ما از الان یک حساب بانکی داریم که حساب بانکی بچه‌های ماست که هنوز به دنیا نیامده‌اند و ما از الان برایشان پس‌انداز می‌کنیم.


 چقدر جالب؟ این فکر کی بود؟
سحر: هردوی ما.


 از حساب بچه‌های آینده که یواشکی برنمی‌دارید؟
سحر: نه… قرض می‌گیریم اما زود برمی‌گردانیم.
رامبد: اتفاقا چند وقت پیش سحر یک قانونی گذاشت که دیگه اصلا نباید از حسابشان پول برداریم! و آنقدر این موضوع را سفت و سخت اجرا می‌کرد که من مجبور شوم پای واقعیت‌ها را بیارم وسط!


 چه واقعیت‌هایی؟
رامبد (با خنده): که ای بابا… سحر بچه‌ها هنوز به دنیا نیامدند آخه، رحم کن.
سحر: آره… راست‌ میگه


 فکر کنم اون نقش تقریبا خشن و باروحیه نظامی سحر توی مسافران؛ واقعا وجود دارد.
رامبد: آره…
سحر: نگو اینها را دیگه.
رامبد: چرا. خیلی خوبه که تو حتی برای بچه‌هایی که به دنیا نیامدند برنامه‌ریزی داشته باشی، پس‌انداز کنی. به هرحال یک روزی به دردشان می‌خورد و تو به‌عنوان یک پدر و مادر موظفی این ساپورت (پشتیبانی) را داشته باشی.


 این احساس مسوولیت تا این حدش قبل از ازدواج خیلی کمتر ممکنه اتفاق بیفته؟
سحر: البته من اعتقاد دارم که آدم‌ها چه در اثر ازدواج و چه در اثر هر تغییر و اتفاق دیگری یک آگاهی نسبت به خودشان پیدا می‌کنند که از قبل این آگاهی را نداشتند. بعد روی این آگاهی‌ها می‌شود کار کرد وگرنه آدم‌ها تغییر کلی نمی‌کنند و تغییر ماهیت نمی‌دهند.


گفتی آدم‌ها تغییر کلی نمی‌کنند؟
سحر: آره… تغییر کلی نمی‌کنند و فکر کنم این تلاش خیلی بیهوده‌ای است که بخواهی کسی را تغییر بدهی. اگر الان یک مورد مثبت می‌بینم توی زندگی‌مان نه اینکه قبلا نبوده، بوده الان تقویت شده. 


 یعنی شما هیچ وقت تلاش نکردید همدیگر را تغییر بدهید؟
سحر: نه… تو اصلا طرف مقابل را به خاطر اونی که هست انتخاب کردی نه اونی که نیست. اگر مدام چشمت روی رفتارش باشه و بخواهی تغییرش بدی دلیل این کنار هم بودن و فرمول‌هایش عوض می‌شود. تو باید روی خودت کار کنی، این جوری موفق‌تر هستی تا اینکه بخواهی دیگری را تغییر کلی بدی. اصلا نمی‌شود از آدم‌ها یک آدم دیگر ساخت.


 آقای جوان نظر شما چیه؟ ساکتید، بازی می‌کنید؟
رامبد: (موبایلش را کنار می‌گذارد) نه… دارم قرار بعدی را که به خاطر دیررسیدن به شما گند زدیم هماهنگ می‌کنم. اما گوش می‌دادم. داشتید درباره تغییر آدم‌ها می‌گفتید.


 هیچ‌وقت خواستید سحر را تغییر بدهید؟
رامبد: نه… آخه یک چیز دیگری هم که هست اینه که تغییر واقعا هیچ وقت یک طرفه اتفاق نمی‌افتد. تو نمی‌توانی بنشینی سرجات و به طرف مقابل بگی تو بیا اینجا. این نقطه که من می‌گم… از این مهم‌تر توی زندگی بعضی وقت‌ها تو یک چیز غلطی را احساس می‌کنی اگر کمرنگ بشود بهتر است اما واقعا معلوم نیست اینکه تو میگی درسته یا غلط چون بحث سلیقه‌ای است. اما بعضی چیزها خیلی مشخص و معلومه و تو از رفتار دیگران و برخورد دیگران هم متوجه می‌شوی که این رفتار غلطه و ناخوشایند مثل…


 مثلا ولخرجی.
رامبد: آره… مثل ولخرجی.
سحر: یا وقت‌نشناسی.
رامبد: آره و خیلی چیزهای دیگر که اگر بگردی پیدا می‌کنی. خلاصه این رفتارها را همه می‌دانند که آسیب‌زننده هستند و می‌شود آنها را مدیریت کرد تا کمرنگ شوند و بروند سمت رفتاری که باید و بهتره. اما بعضی چیزها واقعا کسی از بیرون نمی‌تواند راجع به آنها قضاوت کند و خود ما دو تا باید درباره‌اش تصمیم بگیریم و اگر لازم شد هر دو تلاش کنیم برای تغییر.


ازدواج روی سلامت‌تان چقدر تاثیر گذاشت؟ آقای جوان که نسبت به قبل چند کیلویی فکر کنم اضافه‌وزن پیدا کرده.
رامبد: من چاق شدنم مربوط به سه ماهی بود که برای پروژه توطئه فامیلی رفتیم شمال و مربوط به سحر نمی‌شود. چون سحر آشپزی‌اش جوری نیست که آدم را خیلی چاق کند، غذای چرب و چیلی درست نمی‌کند.


 شمال چه خبر بود؟
رامبد: توی شمال ما یک آشپزی داشتیم به اسم آقاپژمان که دست‌پختش درجه یک بود.
سحر: واقعا


درجه یک روغنی؟
رامبد: آره و آنقدر غذاهای خوشمزه مختلف درست می‌کرد. کنارش هم غذاهای شمالی… وای؟! 


 و شما چاق شدید؟
رامبد: آره دیگه. جالب اینه که من قبل رفتن به شمال چند ماهی بود که یک برنامه ورزشی را با یک مربی شروع کرده بودم و قرارمان این بود که من نهایتا هفته‌ای دو وعده پلو بخورم، آن هم کته نه آبکش و من رعایت کردم تا شمال. وقتی رفتیم شمال و سر این پروژه، اعلام کردم من پلو این‌جوری نمی‌خورم، پلوکته می‌خورم، هفته‌ای ۲ بار هم بیشتر نمی‌خورم، این را نمی‌خورم، آن را می‌خورم و… آنها هم گفتند باشه اما وقتی میز را چیدند…


 چی شد؟
رامبد: من دیوونه شدم. نمی‌تونستم جلوی خودم را بگیرم، خدا شاهده؟! غذاها درجه یک!
سحر: هوا هم عالی بود.
رامبد: عالی! جزو معدود پاییزهایی بود که توی شمال هوا بی‌نظیر بود. بارش‌های متوسط، تو فرصت‌ هوای خوب، مناظر خوب و… را داشتی و بعد این آقاپژمان هم غذا می‌پخت، من ۳ ماه فقط خوردم و نتیجه شدم این. 

 چقدر اضافه وزن پیدا کردید دقیقا؟
رامبد: ۶، ۷ کیلوگرم چاق شدم. 


 اصلا خودتان چقدر روی سلامت حساس هستید؟ بهتره بگم چقدر حساس بودید و الان چقدر حساس هستید؟
سحر: من که از قبل همیشه سعی‌ام این بود که به استانداردها نزدیک بشم اما بعضی وقت‌ها نمی‌شد. اما خوبی با هم بودن اینه که الان وقتی توی آن بعضی موقعیت‌ها که گفتم قرار می‌گیریم همدیگر را هل می‌دهیم. گاهی من برای رامبد وقت می‌گذارم گاهی رامبد برای من.


 حالا کی نقش پررنگ‌تری دارد؛ سحر یا رامبد؟
سحر: یک وقت‌هایی توی یک جاهایی رامبد، یک جاهایی من. ما مثل همه آدم‌ها ترکیبی از صفت‌های مختلفیم که بعضی‌هاشون خوب هستند و بعضی‌ها بد ولی به هر حال روی هم تاثیر گذاشتیم. مثلا من خیلی سال یوگا کار می‌کردم، رامبد اصلا یوگا کار نکرده بود که بعد وقتی با یوگا آشنا شد خیلی کیف کرد و حتی از من پیگیرتر شد.


به شما می‌آید اهل ورزش باشید.
سحر: ورزشکار نیستم اما همه عمرم چون مادرم هم ورزشکار بود، ورزش کردم و خیلی به ورزش اعتقاد دارم. نه فقط برای لاغری و این برنامه‌ها که پیش از هر چیز برای نشاط و احساس خوبی است که به تو می‌دهد و تو با هیچ چیز دیگری نمی‌توانی آن را به دست بیاری و اگر جزئی از زندگی‌ات بشه دیگه نمی‌توانی کنارش بگذاری.
رامبد: من قبلا ورزش رزمی کار می‌کردم اما الان کمتر شده و گاهی فکر می‌کنم انعطاف بدنم داره از دست می‌رود. یک کم تنبل هم شدم، چاق هم که شدم ورزش برام سخته (می‌خندد).


 سحر شما گفتید ورزش احساس خوبی به آدم می‌دهد….
سحر: آره. آخه من یک کم مودی هم هستم. 


 یعنی چی؟
سحر: یعنی استعداد اینکه خوشحال نباشم را دارم و هی باید خودم را به خودم یادآوری کنم اما رامبد از من با روحیه‌تر و مثبت‌تره.


 خب آدم‌ها با هم فرق می‌کنند.
رامبد: به نوع تربیت و بزرگ‌شدن هم خیلی ربط دارد. اما به نظر من اگر یکی شاد بزرگ نشده باشد می‌تواند تصمیم بگیرد که زندگی را با شادی ادامه بدهد.


 واقعا می‌شه یک دفعه با یک تصمیم آدم خوشحالی شد؟
سحر: آره به نظر من که خوشحالی و ناراحتی یک انتخابه و به طرز نگاهت ربط دارد.
رامبد: آره… کاملا انتخابیه.
سحر: به سطح انرژی آدم‌ها هم ربط دارد. 


 سطح انرژی هم انتخابیه؟
رامبد: آره، دقیقا انتخاب ماست.
سحر: بعضی از آدم‌ها که غمگین هستند تصمیم گرفتند که غمگین باشند، بدشانس باشند و مدام هم ضربه می‌بینند. اما دیدی بعضی آدم‌ها چه خوشبخت‌اند و حالشان خوبه، این به دنیای اطرافشان بستگی ندارد. به خودشان بستگی داره، انگار دستشان بازه که همه اتفاق‌های خوب را بغل کنند.


 دستتان برای بغل کردن اتفاق‌های خوب بازه؟
رامبد: آره
سحر: من گاهی نه.
رامبد: سحر بعضی وقت‌ها دستش توی جیبش است.
سحر: و این‌جور وقت‌ها رامبد خیلی کمک می‌کند.
رامبد: نه. تو هم خیلی انرژی‌های خوب داری.


 مثلا؟
رامبد: سحر خیلی مهربونه. خیلی خوب بلده اتفاق‌های خوبی که از چشمت مخفیه را به تو یادآوری کنه. مثلا وقتی من حواسم به آسمان نیست، یک دفعه می‌گه رامبد این تکه آسمان را ببین!
سحر:
رامبد هم این‌جوریه.


 بگذار ازت تعریف بکنه… سوال‌های من تمام شد.
رامبد: واقعا می‌گم؛ سحر خیلی خوش‌ذوقه و خیلی هم با حیوون‌ها مهربونه و خیلی دوستشان داره. چیزی که قبل از ازدواج اصلا ازش خبر نداشت اما الان آنقدر عاشق حیوون‌ها شده که از من زده جلو…

* شعر: مارگوت بیگل/ ترجمه: احمد شاملو

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد