پندها (داستان)
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست، تو باید از آن ها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است، شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است .
از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت داده ام، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند .
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد،
خدا گفت: نه!
رها کردن کار توست، تو باید از آن ها دست بکشی.
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد،
خدا گفت: نه!
شکیبایی زاده رنج و سختی است، شکیبایی بخشیدنی نیست، به دست آوردنی است .
از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد،
خدا گفت: نه!
من به تو نعمت و برکت داده ام، حال با توست که سعادت را فراچنگ آوری.
از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد،
خدا گفت: نه!
رنج و سختی، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک تر و نزدیک تر می کند .
از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید،
خدا گفت: نه!
بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی.
من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می آفرید از خدا خواستم، و باز خدا گفت: نه!
من به تو زندگی خواهم داد، تا تو خود را از هر چیزی لذتی به کف آری.
و خدا گفت: آه، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم!