نگاهی به نمایشنامه صداهای درهم، نوشته جویس کرول اوتس
یک جنایت و حلقه گمشده
صداهای درهم نوشته جویس کرول اوتس با ترجمه کتایون حسین زاده، این نویسنده نام آشنا را علاوه بر داستان نویسی در مقام نمایشنامه نویس به ما معرفی میکند.
نمایشنامه ای که در ۹ صحنه نوشته شده است و در آن ساختاری متفاوت با ساختار ارسطویی و پیرنگ کلاسیک را خواهیم دید.
داستان آن درباره مصاحبه یک پدر و مادر با تلویزیون است که آن دو معتقدند پسر ۲۲ سالهشان به دختر ۱۴ساله ای تجاوز نکرده و او را به قتل نرسانده است. این مصاحبه با همین نکته اساسی پیش میآید که این پدر و مادر تحت هیچ شرایطی پسر خود را گناهکار نمیدانند و این اتفاق را یک سوءتفاهم تلقی میکنند.
خرده پیرنگ
در نمایشنامه صداهای درهم یک صدا را میشنویم که مدام این پدر و مادر را مورد سین جیم قرار میدهد. برای صاحب این صدا مهم نیست که تا چه حد این پدر و مادر آمادگی پاسخ دادن به این پرسش ها را دارند.حتی فهم و درک برخی از پرسش ها هم از دایره ادراک این دو خارج است و به همین خاطر آنها هم به بیراه میروند و پاسخهای بیربط میدهند.هرچند خود این پرسشها هم نمیتوانند دلالتی آشکار بر ماجرا و موضوع داشته باشد.
مسئله بالا پیرنگ نمایشنامه را طوری مطرح میکند که با مفهوم کلاسیکش همخوانی پیدا نمیکند
یک جنایت و حلقه گمشده
صداهای درهم نوشته جویس کرول اوتس با ترجمه کتایون حسین زاده، این نویسنده نام آشنا را علاوه بر داستان نویسی در مقام نمایشنامه نویس به ما معرفی میکند.
نمایشنامه ای که در ۹ صحنه نوشته شده است و در آن ساختاری متفاوت با ساختار ارسطویی و پیرنگ کلاسیک را خواهیم دید.
داستان آن درباره مصاحبه یک پدر و مادر با تلویزیون است که آن دو معتقدند پسر ۲۲ سالهشان به دختر ۱۴ساله ای تجاوز نکرده و او را به قتل نرسانده است. این مصاحبه با همین نکته اساسی پیش میآید که این پدر و مادر تحت هیچ شرایطی پسر خود را گناهکار نمیدانند و این اتفاق را یک سوءتفاهم تلقی میکنند.
خرده پیرنگ
در نمایشنامه صداهای درهم یک صدا را میشنویم که مدام این پدر و مادر را مورد سین جیم قرار میدهد. برای صاحب این صدا مهم نیست که تا چه حد این پدر و مادر آمادگی پاسخ دادن به این پرسش ها را دارند.حتی فهم و درک برخی از پرسش ها هم از دایره ادراک این دو خارج است و به همین خاطر آنها هم به بیراه میروند و پاسخهای بیربط میدهند.هرچند خود این پرسشها هم نمیتوانند دلالتی آشکار بر ماجرا و موضوع داشته باشد.
مسئله بالا پیرنگ نمایشنامه را طوری مطرح میکند که با مفهوم کلاسیکش همخوانی پیدا نمیکند.چراکه قهرمان و ضد قهرمان فعالی در صحنه حضور ندارند.حتی آن پدر و مادر هم فقط حرف میزنند واز لابهلای این حرفها یک روایت که بیانگر وضعیتی جنایی است، بر ما آشکار میشود.
این وضعیت و نوع پیرنگ ذهن مرا معطوف به تعریفی کرد که در کتاب داستان نوشته رابرت مک کی خوانده بودم. او در کتاب خود در تعریف از خرده پیرنگ که کنشی در کوچک کردن پیرنگ کلاسیک است،مینویسد: «مینی مالیسم یعنی این که نویسنده با عناصر طرح کلاسیک آغاز میکند اما در ادامه آن ها را تحلیل میبرد- یعنی ویژگیهای بارز شاه پیرنگ را کوچک میکند، میآراید و میکاهد. این نمونه های مینی مالیسم را من خرده پیرنگ (miniplot) مینامم.خرده پیرنگ به معنای عدم وجود پیرنگ نیست زیرا خرده پیرنگ هم باید به اندازه ی یک شاه پیرنگ[طرح کلاسیک] زیبا باشد. بلکه منظور این است که مینی مالیسم به دنبال سادگی و اختصار است در حالی که برای راضی نگه داشتن بیننده مقداری از عناصر کلاسیک را در خود حفظ میکند تا وقتی بیننده سالن را ترک میکند بازهم بگوید:«عجب داستان جالبی!»(داستان:۳۲:۱۳۸۲)
پایان باز
مک کی درباره ویژگی خرده پیرنگ مینویسد: «خرده پیرنگ غالبا پایان داستان را باز میگذارد. اغلب پرسشهایی که در داستان مطرح شده پاسخ داده میشوند اما شاید دو پرسش بی پاسخ میماند و بر عهده تماشاگر است که بعد از تماشای فیلم[تئاتر] برای آنها پاسخی بیابد. عواطف برانگیخته شده در فیلم [تئاتر] نیز عمدتا ارضا میشوند اما شاید ارضا تتمه ای از عواطف نیز به تماشاگر واگذاشته شود.گرچه شاید خرده پیرنگ در پایان بر روی فکر و احساس علامت سوال میگذارد اما پایان باز به این معنا نیست که فیلم[تئاتر] در میانه راه به پایان میرسد و همه چیز را پا در هوا رها میکند. سوالی که مطرح میشود باید قابل جواب دادن باشد و احساسی که برانگیخته میشود قابل برطرف شدن.آنچه تا لحظه پایان روی داده،گزینه ها و انتخابهای مشخص و محدودی را پیش میکشد که پایان را تا حدودی میبندد.» (داستان:۳۲:۱۳۸۲ و۳۳)
پرسش های اساسی که باید مخاطب بتواند پاسخی برای آنها بیابد این است که کشور آمریکا تا چه حد در این قتل و جنایت موثر است؟ و در ضمن پدر و مادرها تا چه میزان در این گناه آلودی نسل بعد از خود مقصرند؟در این نمایشنامه مستقیما دولت و والدین محکوم به گناه و جنایت نمیشوند.همین خود نکته ای است که پایان اثر را باز میگذارد.
صداها و پرسش ها
تکنیک غالب در این متن فن مصاحبه است که کاملا ژورنالیستی مینماید. تکنیکی که بخش عمده ای از مطالب و برنامه های مطبوعاتی و رادیو و تلویزیونی را پر میکند اما این مصاحبه شکل متعارف ندارد.یعنی حذف شخص مصاحبه گر و جنس پرسش ها که چندان هم منطقی نمینماید، بر این غیرمتعارف شدن مصاحبه دامن خواهد زد.از سوی دیگر مصاحبهکننده به جای آن که بخواهد به قتل یک دختر توسط یک پسر جوان بپردازد، طرح مسائل و پرسش های فلسفی و سیاسی اش این مصاحبه را از یک مصاحبه معمولی و حتی کلیشه شده مبرا میگرداند.از سوی دیگر این نحوه مصاحبه که از ابتدا تا انتهای ۹ تابلوی متن را در بر میگیرد، ساختار تازه ای به اثر میبخشد. یعنی مصاحبه دیالوگی را بر صحنه روا میدارد که از جنس دیالوگ نویسی مرسوم نیست.علی القاعده این برخورد با دیالوگ بافت تازه ای را ایجاد میکند که تاثیر مطلوب تری را به دنبال خواهد داشت.
صدا اهمیت بسزایی در این نمایشنامه دارد، برای همین نویسنده در شرح صحنه مینویسد: «تعیین کیفیت و نوع «صدا» نیز بسته به میل کارگردان است،ولی در شروع باید همراه با فریاد و آمرانه باشد. میتوان مشکلات شنیداری ایجاد کرد که مرتب تکرار شوند (مانند سوت دستگاه، پارازیت و غیره).در طول نمایش میتوان از طریق صدا هر گونه تاثیری ایجاد کرد،از قبیل تکبر،محبت،لطف،تحیر،خوشصحبتی دروغین،فضلفروشی دروغین، همدردی دروغین، ناباوری یا حرف زدن به شیوه ای ساختگی مانند رایانه.آقا و خانم گالیک کاملا مرعوب «صدا» شده اند و سخت تلاش میکنند به سوالاتش پاسخ دهند.» (صداهای درهم، ۱۳۸۹، ۷)
این صدا از جنایت، دین، جبر و اختیار، معرفی محل زندگی فرانک و امیلی، شغل آنان و پسرشان، امید و آرزو، بخت و وراثت،تمدن امروز آمریکا،قتل ادیت کامینسکی همان دختر ۱۴ ساله، کارل پسر ۲۲ ساله، مسئله سیاسی شهروندان آمریکایی، احساس گناه و عذاب وجدان،اعدام،حیوانات خانگی، ارتباط خانوادگی، اضطراب، سوءظن، اعمال ناآگاهانه، آشنایی خانواده قاتل و مقتول، آلت جرم، ابتذال و انحراف جنسی پسر،سازگاری و ناسازگاری، عصر از هم گسیخته و مشوش، امور عادی و غیرعادی، تغذیه، رادیو اکتیو، آینده، هویت انسانی، عشق و آرزو میگوید. پرسش هایی که در نهایت قاتل واقعی را به مخاطبش معرفی نخواهد کرد بلکه فکر به دنبال سرنخهایی اساسیتر خواهد گشت.
پاسخ های روشن
داستان در فضایی ساده و به انگیزه یک مصاحبه یحتمل زنده تلویزیونی ساخته و پرداخته میشود. این از همان نکات بدیع و خلاقه است که از مدیوم های دیگر بجا و منطقی برای سروسامان دادن یک اثر نمایشی بهرهمند شوی. البته انتخاب تلویزیون به عنوان یک رسانه پرمخاطب و موثر چندان هم جلوه تصنعی به خود نمیگیرد. بلکه به نوعی این رسانه ها در ایجاد بحران ها و بزهکاری های اجتماعی بسیار تاثیرگذار هستند. الان هم در دل این مصاحبه دو نفره و زنده فرانک و امیلی قتل آن دختر را به شایعهسازی مطبوعات ربط میدهند.در اینجا کارکرد دو رسانه همگانی زیر سوال میرود که به نوعی هر یک از آنها در ایجاد جنایت و القای حقیقی آن نقش دارند. بنابراین نمایشنامهنویس در ایجاد یک فضای بزرگتر که خارج از سالن تئاتر گسترش خواهد یافت، ذهن مخاطب را به کشف حقایق دنیای پیرامون آگاه خواهد ساخت.مطمئنا الان هم تلویزیون برای جذب مخاطب و نه دلسوزی برای این پدر و مادر و حتی تبرئه شدن آن جوان در واقع گناهکار برنامه زنده تولید و پخش نخواهد کرد.این بازی هم به نوعی ایجاد سوال خواهد کرد. چراکه ممکن است پخش برخی از سریالها و برنامه های مبتذل در انحراف این پسر و دختر تاثیر داشته باشند اما هیچ کس به راحتی نمیتواند دولت را برای ایجاد این بحران عمومیو عدم نظارت بر رسانه های آمریکا محکوم کند.در هر حال پاسخ به این نکته که چقدر دولت آمریکا موثر بوده است، مبهم و مجهول نخواهد بود. این جزو قوانین آنجاست و نمیتوان آنان را مقصر تلقی کرد اما منطقا مقصر خواهند بود چراکه هر جامعه بازی در نهایت نیاز به محدودیتهایی دارد تا ساز و کار اجرایی جامعه با بحرانهای ضد انسانی منجر نشود.
در اینجا میتوان برای آزادی حدی متصور شد که این خود مفهوم آزادی را زیر سوال میبرد.چراکه آزادی با هر حد و محدودیتی سر ناسازگاری دارد.نقیضه ای که دردل خود عبارت روشن تر را بر ما یادآور خواهد شد که آزادی به معنای مزاحمت،حریمشکنی و حتی فراتر از آن ازبین بردن دیگران،تجاوز و قتل دیگران نیست. بلکه آزادی در دل همین احترام و تکریم دیگران است که مفهوم والا و حقیقی خود را بر ما آشکار خواهد کرد.
به همین سادگی جویس کرول اوتس ذهن را معطوف به پاسخ هایی میکند که تا مفهوم حقیقی آزادی و قلمرو بدون حد و مرزش طبق ضوابطی حقیقی منجر به ارتباطات بایسته انسانی شود. مطمئنا دولت آمریکا هم در قبال این آزادی افسار گسیخته بی پاسخ نبوده است. برای همین هنوز هم در بسیاری از ایالات آن اعدام یک راه حل اساسی برای پیشگیری از قتل و غارت و تجاوز است! کرول اوتس خیلی راحت ذهن را به فکر وا میدارد.
والدین هم در این زمینه بیچون و چرا مقصرند. حتما لغزش هایی در نحوه تربیت اخلاقی فرزندان وجود داشته است. این بحران بزرگ نتیجه بی خردی و عدم رعایت چارچوب های اخلاقی است.فرانک و امیلی خود را خداپرست و مسیحی مومن میدانند و هر یکشنبه به کلیسا میروند. فرزندانشان هم با آن که معتقدند اما به کلیسا نمیروند. از سوی دیگر بحران مالی باعث شده تا پسرها همچنان با والدین زندگی کنند. در اتاق پسر قاتل ابزار و آلات انحراف اخلاقی از طرف پلیس یافت شده اما خانواده از این موضوع اظهار بی اطلاعی میکنند چراکه پسرشان به مادرش اجازه نمیداد تا اتاقش را نظافت کند، حتی به آنجا سرک بکشد.خودخواهی پدر و مادر هم در تاکید بر بیگناهی پسرشان نشان از معضلات اساسی میدهد. در رفتار والدین و نحوه تربیت فرزندان مشکل عمدهای وجود داشته است. به هر روی اخلاق نظام بازدارنده انسان از انجام رفتارهای زشت و بحران ساز است.در جامعه ای که ابزار و آلات ضداخلاقی به وفور در اختیار افراد قرار بگیرد، به تدریج زمینه انحرافات بیشتر و حتی جنایت را فراهم خواهد ساخت. چنانچه این پسر در ارتباط نامشروع با آن دختر که از چشم والدینشان هم دور مانده است، تبدیل به جنایتی بزرگ شده است. پسر بعد از تجاوز دختر را کشته و جسدش را به شکل مثله شده در زیر زمین خانه پنهان کرده است.این خود ناامنی خانواده را از سوی جوانان و همسایگان موجب شده است.جوانان مست به خانه فرانک و امیلی هجوم میآورند و هر آشغال و کثافتی را بر حیاط خانه یشان پرت خواهند کرد. در حالی که چمنکاری این حیاط دسترنج همان پسر قاتل است. یعنی آن پسر هم قاتل بالفطره نیست بلکه در دل شرایط و ناملایمات دچار بحران اخلاقی و انحراف جنسی و سرانجام قتل و جنایت شده است. همین هم نکته بارزی است که بر بی گناهی این قاتل از ابتدا تا پایان نمایشنامه بر آن تاکید میشود.یعنی کرول اوتس نمیخواهد خیلی زود یک جانی را مقصر معرفی کند و برای همین تاکیدی هم بر اعدام ندارد بلکه میخواهد پیش از این قتل باید بر راه حل اساسی برای پیشگیری از انحرافات تاکید شود.در اینجا جامعه و خانواده مسئولیت سنگینی بر عهده دارند.وضع قوانین محکم برای جلوگیری از ابتذال لازم است. پایین آمدن سطح اخلاق باعث شده تا بر خود واجب و ضروری بدانیم که رعایت اصول اخلاقی در خانواده بر عهده والدین است.