ناصر هاشمی: همه منتظر بودند به «آذر» سیلی بزنم!
هر اندازه که برادرش مهدی هاشمی در سینما و تلویزیون پر کار و معروف است به همان اندازه ناصر هاشمی گوشه گیر و شاید برای خیلی از بچه ها و جوان های نسل جدید ناشناخته باشد؛ بازیگری که همراه برادرش از تئاتر شروع کرد و با بازی در سریال «پدر سالار» و کارگردانی و بازی در سریال «سمندون» به اوج شهرت رسید.
او اما بعد از رسیدن به شهرت و محبوبیت، یک مرتبه حضورش را کمرنگ کرد و شاید بشود مهم ترین کار او در ۱۵ سال اخیر را سریال «روزگار قریب» به کارگردانی کیانوش عیاری دانست. سریالی که هاشمی در آن نقش جوانی های دکتر قریب را بازی میکرد. حقیقت این است که اول تمایلی به مصاحبه نداشت چون میگفت کاری انجام نداده است که بخواهد برایش صحبت کند ولی وقتی فهمید بهانه ما برای مصاحبه پخش مجدد سریال «پدر سالار» از شبکه آی فیلم است نظرش عوض شد. اتفاقا حرف های جالبی زد و خاطراتی خواندنی تعریف کرد که شنیدنش خالی از لطف نیست. او در این گفت و گو دلایل کم کاری اش در دو دهه اخیر را توضیح میدهد.
*از اینجا شروع کنیم که اصلا چه شد شما «ناصر» پسر کوچک اسدالله خان در سریال پدرسالار شدید؟
حدود ۲۰ سال پیش یعنی قبل از سال ۷۰ از طریق دوستانم، کامبیز پرتوی و مسعود کرامتی با وحید نیکخواه آزاد و فرشته طائرپور آشنا شدم. چند سالی به دفترشان در پیچ شمیران رفت و آمد داشتم و کارهایی در زمینه فیلمنامه، بازی و کارگردانی انجام دادم. نگارش مجموعه «مسافرخانه» به کارگردانی مسعود کرامتی و بازی مرحوم آقالو، بازی در فیلم «سکوت» به کارگردانی مرحوم علی سجادی حسینی، نگارش فیلمنامه «مرغابی وحشی» به کارگردانی مسعود کرامتی، «سمندون» که طرح آن براساس صحبت های جمعی شکل گرفت و فیلم کوتاه ۳۵mm «دست ها» که من نویسنده و کارگردانش بودم، همه از همکاری من با این گروه بود.
به نظرم بعد از سمندون بود که قرار شد من به پیشنهاد آقای نیکخواه فیلمی ویدیویی از پشت صحنه فیلم نان و شعر پوراحمد تهیه کنم. بیش از ۳۵ ساعت تصویر ویدیویی ضبط و تحویل شد که نمیدانم به کجا رسید.
به هر حال زمانی که در اصفهان بودم مسعود میمی زنگ زد که اکبر خواجویی میخواهد سریالی به نام «پدرسالار» بسازد. پرسید کجا هستی؟ چه میکنی؟ گفتم مشغول کارم. گفت ول کن بیا گفتم تعهد دارم. همین و تمام شد. بعضی ها باهوشند و لحظه را درک میکنند بعضی ها هم نه. من ازجمله دومیها هستم!
زمان گذشت. کار تمام شد و ما آمدیم تهران. دوباره میمی زنگ زد که شنیدم کارت تمام شده؟ کجایی؟ چه میکنی؟ پرسیدم چه شد هنوز شروع نکردید؟ گفت نه. با یکی از همکاران قرارداد هم بسته بودند اما به چه دلیل نمیدانم به هم خورد و مانده بودند بدون ناصر! رفتم با آقای خواجویی صحبتی کردم و چند قسمت از متن ها را گرفتم و خواندم. از «پدرسالار» بیشتر از فیلمیکه همان زمان پیشنهاد شده بود خوشم آمد البته بیشتر از متن ها شخص خواجویی و جمع بازیگران را دوست داشتم. خلاصه قرارداد بسته شد.
*خیلی ها الان و مجددا این سریال را میبینند کمتر از گذشته دلشان به حال «اسدلله خان» میسوزد و بیشتر حق را به ناصر و آذر میدهند. فکر میکنید چرا آن زمان در بین مردم ناصر تا حدودی و آذر کاملا شخصیت های بدی بودند؟
هنگام بازی در پدرسالار من خیال میکردم بینندگان حق را به آذر میدهند چون از طرفی هم حرف هایش منطقی و قابل فهم بود و هم جامعه ما جامعه ای بود جوان! مادران ما از اینکه در خانواده گسترده سنتی همراه خانواده شوهر بودند و تحت نظر، رنج های زیادی کشیده بودند. درواقع مستقل بودن و شخصیت داشتن نه تنها تو را مجبور میکند که سر پای خودت بایستی بلکه دوستی و همدلی افراد خانواده را نیز بیشتر میکند اما درست برعکس تصور من، «پدرسالار» نتیجه عکس دارد!
تا جایی که همان موقع یعنی هنگام پخش سریال شنیدم که خانم امیر سلیمانی از طرف راننده کامیونی تهدید شده بود. البته گویا آقای خواجویی میدانسته و به خانم امیرسلیمانی گفته بوده که هنگام پخش پدرسالار مواظب خودش باشد!
بله، خیلی ها در کوچه و خیابان نصیحتم میکردند که چرا خانواده را به هم ریخته ام! چرا من با یک کشیده آذر را سر جایش نمینشانم (جالب است بدانید که بیشتر خانم ها موافق کتک زدن بودند!) مرد مسنی که قصه را بیش از حد باور کرده بود نصیحت میکرد که برگردیم به خانه پدر و اذیتش نکنیم. بالاخره مجبور شدم توضیح دهم که این فیلم است، ساختیم و تمام شد اما او باورش نشد و گفت: در هر صورت برگردین بهتره!
تصور میکنم بخش قابل توجهی از بینندگان، آن گرما و دنیای پر از آرامش و محبتی را میخواستند که در گذشته بوده یا خیال میکردند که بوده، در حالی که به نظرم واقعیت موجود، عکس این را میگفت. پدری که اصرار دارد همه زیر یک سقف باشند و بیکار و بی شخصیت و وابسته به او حتما در پی سودی است یا مشکل روانی دارد.
البته همان موقع مطالب چند روانشناس را در مطبوعات خواندم که تحلیل بسیار خوب و واقع گرایانه ای از شخصیت اسدالله داشتند. نیاز روحی بینندگان و جذابیت آقای کشاورز، خانم نادره و همکاران ارزشمند هم در این برداشت آن سال های بینندگان تاثیر زیادی داشت. به هر حال خوشحالم که تماشاگر امروزه نگاه متعادل تری دارد.
*به نظر خودتان شخصیتی مثل ناصر با آن ویژگی ها در آن زمان چقدر ما به ازای بیرونی داشت و الان چقدر ما به ازای بیرونی دارد؟
جامعه ما هر روز در حال تغییر است. تغییر و حرکتی شتابان و گاه ترسناک. نسلی که به شدت در پی علم و دانش است و به همان شدت طالب موقعیت و نفوذ و سهم، حق هم دارد. اگر فرض کنیم که زمانی، نه حتما سال پخش اول سریال بلکه بسیار قبل تر از آن جوانانی مثل ناصر وجود داشتند که در موقعیتی بین پدر از یکسو و همسر از سویی دیگر گیر کنند، امروز و در زمان حال تصور نمیکنم حتی به اندازه انگشتان دست هم بتوان چنین اشخاصی را یافت.
*فکر میکنید در حال حاضر چقدر بازخوردهای مردم و حس باورپذیری و همذات پنداری مخاطبان با بازیگران، نسبت به آن دوران تفاوت دارد؟
با اینکه نسبت به آن سال ها، جمعیت، شهرها، خودروها، دود و هوای آلوده، فشارها و عصبانیت ها و مشکلات بیشتر شده و حوصله ها کمتر باز هم جادوی تصویر توانسته جای خود را در دل و زندگی آدم ها باز کند. ممکن است نگاه و نظر نسلی به یک کار هنری تغییر کند اما اگر اصالتی در کار باشد همیشه بیننده را از زاویه ای دیگر متوجه خود میکند. من بعد از سال ها وقتی تصویر آقای کشاورز، زنده یاد خانم نادره، همکاران دیگر، آن خانه، آن بازارچه و آن ارتباطات را میبینم به نظرم واقعی، زنده و ایرانی اند. انتخاب بازیگران توط آقای خواجویی بسیار ماهرانه و خوب بود. کارگردان و تهیه کننده ای آرام، مطمئن و سالم. ای کاش میشد خواجویی در شرایطی مثل آن سال ها سریالی بسازد و قصه جذابی بگوید و مردم را بار دیگر پای تلویزیون جمع کند.
*خاطره جذابی از آن سریال در ذهن تان وجود دارد که بخواهید بعد از حدود ۱۶ سال از زمان ساخت، آن را تعریف کنید؟
میتوانم بگویم «پدرسالار» کلا برایم خاطره است و البته برای بیننده خاطره ای دیگر از جهاتی دیگر. سریال «پدرسالار» به یک نوع خاطره ایرانی جمعی برای فارسی زبانان تبدیل شده. برای من خانه بزرگی که با پدر و مادر و خواهران و برادران و همسران شان و البته همکاران پشت دوربین سال ها در آن زندگی کردیم. سال هایی که در هشت ماه خلاصه شد. دو ماه پاییز و زمستان و بهار. روزها و شب ها صحبت و خنده و درددل و بحث همراه با صبحانه و ناهار و شام و ای. هزاران چای! وقتی به پدرسالار فکر میکنم یادم نمیآید که کسی میخواسته از آن یکی بهتر بازی کند یا دیگری را رقیب خود میدانسته. داشتیم زندگی میکردیم تا اینکه یک روز گفتند تمام شد و ما رفتیم خانه با حفره ای در ذهن و خلایی در دل.
یک روز قرار بود که آقای کشاورز مرا که به سمت آذر میرفتم تا خانه را ترک کنم بگیرد و روی تخت بیندازد. او به آرامی این کار را انجام میداد نگران بود که مبادا صدمه ببینم. چندبار اصرار کردم که با شدت این کار را انجام دهد اما دلش نیامد و آن طور که باید پرتم نکرد و من مجبور شدم کمی بازی کنم. یادش بخیر!
*بعد از سریال پدرسالار به یکباره سراغ کارگردانی رفتید و مجموعه «سمندون» را برای تلویزیون ساختید و خودتان هم در آن بازی کردید. چرا این قدر سریع از بازیگری به کارگردانی رسیدید؟
شما میدانید که هر آدمیبنا به ظرفیت و منش و تجربه و هوش و ذکاوتش به راهی قدم میگذارد. بسیاری از چیزهای خواسته و ناخواسته ممکن است مسیرش را عوض کند. سرش به سنگ بخورد و متوقف شود یا همان سنگ تجربه ای باشد و تذکری برای قوی تر شدن. هیچ کس مثل آن دیگری نیست و اگر شباهت هایی هم باشد شرایط شان یکی نیست. نوشتن و کارگردانی کردن همیشه ذهنم را به خودش مشغول میکرده مخصوصا وقتی که پیشنهادها راضی ام نمیکرد. مشکل بیشتر از خودم بود و هست. در بسیاری از کارها خودم را بد و ناشی میدیدم. هنوز هم تحمل دیدن بازی های خودم را ندارم مگر به اجبار و به سختی تا ایراداتم را برطرف کنم. من همیشه مایل بودم وقت بگذارم و با تمرین های سخت نقشم را کامل تر و خودم بهتر بازی کنم اما در بیشتر کارها زمانی برای تمرین و رسیدن به شخصیتی کامل تر نبوده و نیست. گاهی مجبور میشوید وارد کاری شوید که زمانی از فیلمبرداری آن گذشته و شما فورا باید جلوی دوربین قرار بگیرید و این جمله آشنا و عذاب آور را بشنوید که: «خودت باش» او – کارگردان – نمیداند که با این کار بازیگر را نابود میکند. خب شما باشید چه میکنید؟ من حتی اگر به سراغ کارگردانی نمیرفتم در زمینه دیگری در همین محدوده کارهایی انجام میدادم.
*سخت گیری های شما نتیجه اش سریال ماندگار «روزگار قریب» بود. میخواهم کمیاز دلایل قبول کردن آن کار بگویید شاید مخاطب ما علت هایی که ممکن است یک بازیگر را کم کار یا پر کار کند را بشناسد.
فکر میکنم آدم سختگیری باشم. کدام سختگیری؟ مگر من در چه جایگاه مهمیهستم! سختگیری اگر بیش از حد معقول باشد بازیگران بزرگ جهان را نیز نابود میکند چه برسد به من آن هم در جامعه ما! در مورد بازی در روزگار قریب و کار با کیانوش عیاری داستان متفاوت است. چند هفته قبل از شروع سریال، برادرم مهدی گفته بود که قرار است با تو تماس بگیرند. بالاخره زنگ زدند و قراری گذاشتیم. بعد از دوست گریمورم آقای صالحیان شنیدم که پیشنهاد او بوده که فاصله زیاد سنی بین مهدی و شهاب کسرایی با من پر شود. رفتم سر صحنه سکانسی که در پارک پردیسان فیلمبرداری میکردند آقای عیاری را دیدم، یک جمله گفت: «میخوایم فیلمیبسازیم» همین! من هم میدانستم که قرار است همه چیز جلوی دوربین اتفاق بیفتد. او میداند که چه میخواهد و خواسته اش را خوب اجرا میکند. من همیشه سناریوهای پیشنهادی را میخوانم اما عیاری جزو استثناهاست. به چنین کارگرداین باید با اطمینان خاطر تکیه کنید. کم کاری و پرکاری یک بازیگر بیشتر مربوط به خود اوست. یکی حرفه ای است، یکی نیست. من هرچه سعی میکنم در انتخاب نقش ها حرفه ای عمل کنم نمیتوانم و خوشحال نمیشوم کسی به من لقب گزیده کار یا سخت گیر بدهد چون خطرناک است و آدم را منزوی و بیکار میکند.
*تا به حال شده که برادرتان شما را به فعالیت بیشتر در عرصه بازیگری یا کارگردانی ترغیب کند؟
بله، گاهی صحبت هایی میکنیم. بخشی از مشکلات، عمومیو قابل درک است و بخشی دیگر مربوط به خودم میشود. گاهی منتظر جواب کاری از جایی هستی. گاهی مشغول بازی، کاری را دوست دارم و کاری را دوست ندارم بازی کنم یا نمیتوانم.
*به نظر خودتان مسیر بازیگرشدن در دهه ۶۰ و ۷۰ چقدر با دهه ۸۰ متفاوت است و کار بازیگران جوان امروزی با بازیگران جوان دیروز برای برقراری ارتباط با مخاطبان سخت شده یا آسان تر؟
در طی سال های گذشته در چند آموزشگاه، کلاس بازیگری داشتم که طولانی ترین آن در کانون سینماگران جوان بود. در طی چند سال هنر جویان بسیاری را دیدم، با آنها کار و صحبت کردم و بارها گفتم که شما، نسبت به زمان، دوره سخت تری دارید. در دوره ما آرامش بود. رقیب کم بود و شرایط بهتر. شانس کمتری دارید و باید تلاش بیشتری بکنید. بازیگران از دنیای بازیگری میآمدند و معیار همه چیز پول نبود. من در هر ترم با چند هنرجوی بسیار با استعداد رو به رو میشدم. هنرجویان آماده به کاری که نمیدانم کجا رفتند و کجا میروند. جوانانی که منتظرند کارگردانی به سراغ شان بیاید و دنبال خوشگلی نباشد. هرچند زیبایی هم جزو کار ماست اما بازیگر خوب برای بیننده جذاب میشود. این چیزی است که هم در زندگی و هم در بازیگری تصویر وجود دارد.
*آیا ناصر هاشمی در آغاز دهه ۹۰ بازهم میخواهد به کم کاری عجیب خود ادامه دهد یا میشود انتظار حضور بیشتر او جلوی دوربین یا روی صحنه تئاتر را داشت؟
تصور نمیکنم کسی بخواهد عمدا کم کار باشد مگر اینکه دچار مشکلی باشد! من به کارم ادامه خواهم داد و با استقامت و تلاش سعی میکنم به خواسته هایم برسم و جلو یا کنار یا پشت دوربین باشم. مطمئن باشید که دوره جدیدی را در زندگی ام شروع خواهم کرد.