مردیکه به دنیای طنازی پرتاب شد!
گفتوگو با سروش صحت، نویسنده و بازیگر
قرارمان لوکیشن سریال ساختمان پزشکان بود؛ نیاوران بالای جمالآباد، صبح ساعت ۸٫
به خوش قول بودنش شک ندارم و به اینکه میتوان با او درباره همه چیز صحبت کرد، الا مسائلی که زیاد از آنها خوشش نمیآید. سروش صحت از چی خوشش نمیآید؟ از حرفهای قُلمبه، سلُمبه. حرفهایی که بسختی در دهان میچرخد و نشان میدهد که گویندهاش کلی زحمت کشیده تا آنها را به ذهن بسپرد. اما صحت آدم بیشیله پیلهای است. او همانطوری زندگی میکند که فکر میکند و دوست دارد. در یک صبح برفی در کافیشاپی که برای ساختمان پزشکان طراحی شده بود روبهروی هم نشستیم، عدسی خوردیم و درباره یکی از دوستداشتنیترین اتفاقات زندگی با هم گپ زدیم؛ نوروز. یکی از شگفتیهایی که سالی یک بار رخ میدهد تا همه ما را شاد کند و صحت برایمان گفت که چگونه این شادی را تصاحب میکند.
یکی از همکارانم، حس عجیبی زمان سال تحویل دارد، او میگوید وقتی سال تحویل میشود دلش بشدت میگیرد و دوست دارد گریه کند. شما که یک بازیگر و نویسنده هستید، فکر میکنید چرا چنین حسی به سراغ این خانم میآید و زمانی که همه شاد هستند او دوست دارد گریه کند؟
گریه معمولا بیربط به شادی نیست. در زمان تحویل سال معمولا آدمها به اتفاقاتی که در یک سال گذشته برایشان رخ داده، فکر میکنند و آنها را سبک و سنگین میکنند. برخی اوقات از دست رفتهها اشک آدم را در میآورند و گاهی خاطرات غمگین چنان ذهن را تسخیر میکنند که در لحظه سال تحویل باعث گریه میشوند.
گفتوگو با سروش صحت، نویسنده و بازیگر
قرارمان لوکیشن سریال ساختمان پزشکان بود؛ نیاوران بالای جمالآباد، صبح ساعت ۸٫
به خوش قول بودنش شک ندارم و به اینکه میتوان با او درباره همه چیز صحبت کرد، الا مسائلی که زیاد از آنها خوشش نمیآید. سروش صحت از چی خوشش نمیآید؟ از حرفهای قُلمبه، سلُمبه. حرفهایی که بسختی در دهان میچرخد و نشان میدهد که گویندهاش کلی زحمت کشیده تا آنها را به ذهن بسپرد. اما صحت آدم بیشیله پیلهای است. او همانطوری زندگی میکند که فکر میکند و دوست دارد. در یک صبح برفی در کافیشاپی که برای ساختمان پزشکان طراحی شده بود روبهروی هم نشستیم، عدسی خوردیم و درباره یکی از دوستداشتنیترین اتفاقات زندگی با هم گپ زدیم؛ نوروز. یکی از شگفتیهایی که سالی یک بار رخ میدهد تا همه ما را شاد کند و صحت برایمان گفت که چگونه این شادی را تصاحب میکند.
یکی از همکارانم، حس عجیبی زمان سال تحویل دارد، او میگوید وقتی سال تحویل میشود دلش بشدت میگیرد و دوست دارد گریه کند. شما که یک بازیگر و نویسنده هستید، فکر میکنید چرا چنین حسی به سراغ این خانم میآید و زمانی که همه شاد هستند او دوست دارد گریه کند؟
گریه معمولا بیربط به شادی نیست. در زمان تحویل سال معمولا آدمها به اتفاقاتی که در یک سال گذشته برایشان رخ داده، فکر میکنند و آنها را سبک و سنگین میکنند. برخی اوقات از دست رفتهها اشک آدم را در میآورند و گاهی خاطرات غمگین چنان ذهن را تسخیر میکنند که در لحظه سال تحویل باعث گریه میشوند. به نظر من شادی و غم همیشه کنار هم هستند. معمولا انسان وقتی دچار شادی میشود در ناخودآگاهش غمها را نیز مرور میکند.
به نظر شما چرا در زمان سال تحویل، ما به مرور کارنامه یک سال گذشته خود میپردازیم؟
برای اینکه بد نیست هر چند وقت یکبار به گذشته برگردیم و عملکرد خودمان را ارزیابی کنیم. لحظه سال تحویل یک لحظه خاص است؛ سالی تمام شده و ما سال جدیدی را آغاز کردهایم، بنابراین لحظه تحویل سال، زمان خوبی است برای جمعبندی کارهای یک سال.
اما این جمعبندی خیلی شتابزده میشود؟
بله، شتابزده. اما غنیمت است. مالرو کتاب ضد خاطرات خود را اینگونه آغاز میکند: فیل خردمندترین حیوان است، چون ساعات متمادی فقط به گذشته فکر میکند. بنابراین حتی اگر شتابزده هم به گذشته نگاهی بیندازیم بد نیست. این نگاه باعث میشود برای آینده برنامهریزیهای دقیقتری داشته باشیم و تصمیمات بیشتری بگیریم. البته شاید از ۱۰۰ تا تصمیمی که میگیریم فقط چند تایش را در سال جدید عملی کنیم؛ اما همان چند تا هم غنیمت است.
به نظرم فقط ما ایرانیها هستیم که برای لحظه تحویل سال اینهمه برنامهریزی میکنیم. شاید در خارج از کشور زندگی نکرده باشیم، اما از طریق داستانها و فیلمهای خارجی میتوانیم این نکته را درک کنیم که آنها مثل ما اکثر برنامهریزیهایشان را برای سال تحویل نمیگذارند؟
از همین فیلمهایی که شما میگویید، میتوان به این نتیجه رسید که آنها هم مطابق فرهنگ خودشان در زمان سال تحویل شادی میکنند. ما هم در زمان تحویل سال شاد هستیم، همدیگر را میبوسیم و کدورتها را کنار میگذاریم. اما اگر در این لحظه گریه هم میکنیم به دلیل فرهنگ شرقی ماست که در آن رشد کردهایم. ما شرقیها نگاهمان معمولا به گذشته است و معمولا حسرت گذشتهها را میخوریم. اما فرهنگ غربی، فرهنگ رو به آینده است. آنها کمتر به گذشته نگاه میکنند. البته هر دوی اینها خوب است، اما افراط در هرکدامشان میتواند مشکلساز شود. بنابراین اگر نگاه به گذشته و آینده توامان باشد، خیلی بهتر است.
شما موقع سال تحویل بیشتر در گذشته سیر میکنید یا برای آینده برنامهریزی میکنید؟
تا بچه بودم مثل همه بچهها نگاهم به آینده بود، چون در گذشته چیزی نداشتم و مدام برای بزرگسالیام برنامهریزی میکردم. در جوانی متاسفانه نگاهم به گذشته خیلی شدید بود و بیشتر به دنبال حسهای نوستالژیک بودم. اما حالا خوشحالم که این حس تعدیل شده و گذشته دیگر برایم چیز شگفتانگیزی نیست. در اوان جوانی وقتی به گذشته برمیگشتم بیشتر خوبیهایش را به یاد میآوردم و از کنار اندوهها بسادگی میگذشتم. با همه اینها از مرور گذشته لذت میبردم، اما الان تلاش میکنم و امیدوارم بتوانم در زمان حال زندگی کنم، البته با نگاهی به گذشته و امید به آینده.
ما ایرانیها خاطره بازیم شاید به همین دلیل بیشتر در گذشته سیر میکنیم. اما ای کاش نگاهمان کمی به آینده باشد تا بتوانیم بیشتر پیشرفت کنیم.
من هم با نظر شما موافق هستم. نگاه به گذشته خوب است اما شاید بهتر باشد برای آینده هم برنامهریزی بیشتر و بهتری داشته باشیم. باور کنید مهمترین و بهترین لحظه، زمان حال است. برای همین است که دارم تلاش میکنم قدر همین لحظه را بدانم؛ مثل همین لحظهای که با شما در حال گفتوگو هستم و از این گفت و شنود لذت میبرم. حالا دارم به این نکته فکر میکنم که خوانندههای روزنامه شما در ایام عید در خانه نشستهاند و دارند این گفتوگو را میخوانند و آنها هم شاید از آن خوششان بیاید. البته گروهی هم هستند که اصلا گفتوگو را نمیخوانند و فقط یک نگاهی به عکس و تیتر میکنند… .
و خیلی از خوانندگان روزنامه دوست دارند، بدانند سروش صحت نوروزش را چگونه میگذراند.
من در نوروز فقط خوش میگذرانم.
چطوری خوش میگذرانید؟
کمی در خیابانهای خلوت پیادهروی و رانندگی میکنم. صبحها اگر بتوانم رختخواب را ترک کنم به پارک میروم و پیادهروی میکنم. به دیدن دوستانم میروم چون اصولا دید و بازدید را دوست دارم. البته نه دید و بازدیدهای اجباری را بلکه دیدار کسانی که دوستشان دارم و آنها هم مرا دوست دارند. بنابراین در نوروز حسابی به من خوش میگذرد. فیلم میبینم، کتاب میخوانم، میخورم و میخوابم. همه این اتفاقات را خیلی دوست دارم. سالهای پیش سفر هم میرفتم اما الان متوجه شدهام بهتر است تعطیلات نوروز در تهران بمانم. یکی دو روز اول را به اصفهان میروم تا به اقوام سری بزنم و بقیه تعطیلات را در تهران به روشهایی که گفتم خوش میگذرانم.
سیزدهبهدر را چگونه میگذرانید؟
با خانواده میرویم بیرون و در طبیعت سیزده را بهدر میکنیم.
سبزه هم گره میزنید؟
بله… حتما.
پس هنوز هم آرزوهایی دارید که منتظر برآورده شدن آنها هستید؟
بله، حالا که بزرگ شدهام و میانسالی را آغاز کردهام، میدانم سبزه گره زدن بیشتر یک شوخی است، اما رسمی است که دوستش دارم. مانند شب چهارشنبهسوری که از روی آتش میپرم و میخوانم: زردی من از تو/سرخی تو از من… هر چند میدانم این اتفاق هرگز رخ نمیدهد و آتش سرخیاش را به من نمیدهد.
این شوخیها را میتوانیم دلخوشیهای کوچک زندگی نامگذاری کنیم… .
بله. بخصوص اینکه این دلخوشیها و آداب و سنن بخشی از هویت ما را میسازد و ما را مثلا از کشورهای همسایهمان متمایز میکند.
شادی همیشه قشنگ است اما برخی شادیها قشنگترند. شادیهای بسیار قشنگ زندگی شما کدامها بوده است؟
من در زندگیام غمها و شادیهای زیادی دیدهام که هم غمها و هم شادیهایش برایم ارزشمند هستند. غمها شاید که در لحظه ناراحتم میکنند، اما برایم اهمیت دارند چون معتقدم غم برای زندگی لازم است.
نگفتید زیباترین شادی زندگی شما تاکنون چه بوده است؟
نمیشود «ترین»ها را انتخاب کرد… .
منظورم آن شادی بزرگی است که هر زمان غمگین و ناراحت هستید با یادآوری آن به زندگی امیدوار میشوید.
برایم سخت است که شادترین لحظه را انتخاب کنم چون یک دقیقه بعد نظرم عوض میشود.
یعنی انتخاب «ترینها» اینقدر برایتان نسبی است؟
بله. خیلی نسبی است . همه چیز نسبی است! هوای تهران مدتها آلوده بود، اولین بارانی که آمد حس خوبی را در همه ما بهوجود آورد. باران بعد از آلودگی طولانی مدت برای من شادترین لحظه را رقم زد.
اما اینها خیلی گذراست، چیزی نیست که در ته دل و ضمیر انسان تهنشین شود.
حالا که اصرار دارید، من از شما میپرسم شادی ماندگار شما چیست؟
در دوران کودکی من لحظات شاد زیادی وجود دارد که مهمترین آنها ساعاتی است که با پدرم به بستنیفروشی میرفتیم، پشت میز مینشستیم و بستنی میخوردیم.
نه این نیست، چون اول مصاحبه خود شما گفتید که ما ایرانیها خاطره باز هستیم. این یک خاطره از گذشته است… .
فقط یک خاطره نیست، یک شادی نهفته است که به من انرژی میدهد.
اون روز هم که باران آمد به من خیلی انرژی داد.
یعنی شادیهای شما اینقدر لحظهای و فناپذیر است؟
باید لحظهای باشد… .
… و هیچ چیز در دل شما جای خاصی نداشته باشد؟
چرا. یک حس در درون من خیلی پررنگ است؛ من زندگی را خیلی دوست دارم. اتفاقات پیرامونم را خیلی دوست دارم. مثلا همین کافیشاپی را که دوستان برای سریال طراحی کردهاند را دوست دارم. عدسی که مقابلم هست و دارم آن را میخورم دوست دارم… عدسی عالی است… .
بعضی آدمها خوردن را خیلی دوست دارند.
من هم جزو همون بعضیها هستم.
اهل آشپزی کردن هم هستید؟
نه، آشپزی بلد نیستم چون خیلی تنبلم، اما خیلی دوست دارم آشپزی بلد میبودم. حیف چون خیلی اهل خوابیدن و خوردن و لَم دادن هستم، آشپزی را یاد نگرفتهام.
چه جوری میشود آدمی که اینهمه اهل خوردن و خوابیدن است، بازیگر، کارگردان و نویسنده باشد؛ چون همه اینها بخصوص نوشتن به نظم عجیبی نیاز دارد؟
خُب من یک نویسنده غیرمنضبط هستم. وقتی تصمیم به نوشتن میگیرم ۱۲ ساعت برای این کار اختصاص میدهم. ابتدا به کتابخانه میروم، مجله ورق میزنم، اطرافیانم را نگاه میکنم، حرف میزنم، چای میخورم و… واقعیت این است که ۸ ساعت و نیم از ۱۲ ساعت را به این کارها اختصاص میدهم و یک ساعت و نیم مینویسم. البته اگر روزی یک ساعت و نیم بنویسم، آن روز، روز خیلی مفیدی بوده است.
یک بار به من گفتید یک پسر دارید که خیلی هم دوستش دارید…
بله. الان ۱۰ ساله است و زمانیکه از من درباره شادترین لحظه زندگیام سوال کردید، توی ذهنم داشتم به زمان تولد پسرم فکر میکردم که خیلی لحظه شادی بود. از همان شادیهایی که شما به آن صفت ماندگار میدهید. اما خیلی دوست دارم بازهم تاکید کنم زندگی را دوست دارم با همه غمها و شادیهایش. دوست ندارم صحبتم شعاری و کلیشهای باشد؛ اما مدتی است احساس میکنم در غمگینترین لحظات هم شادی نهفته است. چون با خودم میگویم اینهم بخشی از زندگی است… .
حالا که خیلی اهل تجربه کردن هستید، برایمان بگویید، سروش صحت چقدر مرد خانواده است؟
نمیدانم! گاهی وقتها فکر میکنم مرد خانواده هستم و گاهی هم نه! چون خیلی درگیر کار میشوم.
کار بین شما و خانواده فاصله ایجاد کرده است. اتفاقی که برای بیشتر ما رخ داده است.
دقیقا. مثلا من عید امسال سرکار هستم و برای همه گروه ما خیلی سخت است که در ایام عید کنار خانواده نباشیم.
به نظر شما این خلأ را چگونه میتوان پُر کرد؟
بسختی! در دنیای امروز باید مدام کار کنی! جالب است اگر کار نکنی زندگی سخت میشود، اگر کار کنی، مشکلات دیگری برایت به وجود میآید… برای همین است که به این نتیجه رسیدهام که باید قدر لحظات را بدانی.
لحظهای که پسرتان به دنیا آمد، از اینکه به یک موجود دیگر حق حیات داده بودید، خوشحال بودید یا از این خوشحال بودید که پدر شده بودید و مالک یک موجود دیگر؟
من اصلا به مالکیت اعتقاد ندارم. اصلا حس نمیکنم مالک پسرم هستم. حتی احساس مالکیت نسبت به خودم ندارم چه برسد به پسرم. چون میدانم بدنم مجبور است که دنبال من بیاید و اگر این اجبار نبود بلافاصله مرا رها میکرد.
اما من احساس دیگری دارم. احساس میکنم مالک دخترم هستم.
بنابراین ما ۲ نفر در این مورد اختلاف نظر داریم… .
اختلاف نظر نیست. تفاوت احساس یک مادر با یک پدر است.
شاید پدرانی هم وجود داشته باشند که خودشان را مالک فرزندشان بدانند. چقدر هم مالکیت حس دلنشینی است؛ اما من متاسفانه باید یک خبر بد به شما بدهم. شما مالک دخترتان نیستید چون او چند سال دیگر به دنبال زندگی خودش میرود و شما را ترک میکند.
اما باز هم مالک روحی او هستم.
مالک روحی او هم نیستید، شما مالک هیچ چیز او نیستید شما فقط و فقط مادر او هستید. شما فقط او را دوست دارید. شما مالک هیچ چیز در دنیا نیستید. اگر خیلی اصرار کنید فقط به شما میگویم، به زور و اصرار فقط مالک خودتان هستید.
اما من امیدوارم مالک دخترم بمانم.
دخترتان چند سال دارد؟
فرزانه، ۱۴ ساله است.
امیدوارم ۱۰ سال دیگر باز همدیگر را ببینیم… اصلا بگذارید از آقای علامه، تصویربردار سریالمان بپرسیم که صاحب ۲تا پسر بزرگ است. آقای علامه آیا پدر و مادر مالک فرزندشان هستند؟
البته منظور من مالک معنوی است نه مالک جسمی.
علامه: اگر دختر باشد میتوان چنین حسی را داشت اما درباره پسرها اگر چنین فکری بکنی، خطاست. چون پسرها بد جوری میگذارند و میروند؛ اما دخترها میروند اما با تعداد اضافهتری برمیگردند.
گلاره (خانم جوانی که دستیار لباس سریال ساختمان پزشکان است): بچهها تا ۷ سالگی متعلق به مادرشان هستند اما بعد از آن دیگر به مادر هم تعلق ندارند.
علامه: البته مادرها بیشتر حس مالکیت فرزند را دارند.
چون مادر فرزند را به دنیا میآورد، به او شیر میدهد، او را بزرگ میکند. پدرها بیشتر سرکار هستند و مادرها در خانه بچهها را بزرگ میکنند.
علامه: با همه اینها، روزی میرسد که بچهها تصمیم میگیرند پدر و مادر را ترک کنند و به دنبال زندگی خودشان بروند.
صحت:… و خیلی زود فرزانه هم شما را ترک میکند و میرود. فرزانه برای شما عزیز است. شما دوستش دارید، اما اینها به معنای مالکیت نیست.
انگار واقعا ما در این مورد تفاهم نداریم.
ما ۱۰ ساله داریم به مناسبتهای مختلف با هم گفتوگو میکنیم. حتما ۱۰ سال دیگر هم باز با هم گفتوگویی خواهیم داشت. این بحث را ۱۰ سال دیگر ادامه میدهیم… .
باشد. پس دوباره برگردیم به موضوع مهم نوروز و این سوال که ما چرا اینقدر منتظر آمدن نوروز هستیم؟
چون نوروز با خود لحظات شادی را به همراه میآورد.
مگر در طول سال نمیتوانیم شاد باشیم؟
چرا! اما باید این اصل را بپذیریم که بیشتر مناسک و آداب و مراسم ما بنا به یک سری تعاریف شکل میگیرند. در تعریف ما ایرانیان نوروز پایان سال قدیم و آغاز یک سال جدید است. پایانی برای کارهایی که سال قبل نتوانستهایم انجام دهیم و امیدواریم در سال جدید آنها را به سرانجام برسانیم. جدای از همه اینها نوروز آغاز بهار است، طبیعت با ما یار است، نه سرد است و نه گرم. همه چیز بر وفق مراد است و به قول سعدی بامدادی که تفاوت نکند لَیل و نهار/ خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار… در ایام نوروز آدم دوست دارد بنشیند و فقط به طبیعت چشم بدوزد.
اما بعد از نوروز، روز از نو روزی از نو… و آغازی برای بایگانی کردن تصمیمات لحظه سال تحویل…
بله… اما اگر در طول سال موفق شویم از ۱۰۰ تا تصمیمی که گرفتهایم دوتایش را هم عملی کنیم، خوب است.
آقای صحت! چه اتفاق یا اتفاقاتی شما را به راه سینما و تلویزیون کمدی سوق داد و باعث شد این راه را انتخاب کنید؟
من این راه را با هدف انتخاب نکردم، به این راه افتادم.
اما حتما روحیه شادی داشتید که به این راه کشیده شدید؟
نمیدانم. من از ابتدا همین روحیه را داشتم.
پس تقدیرگرا هستید؟
تقدیرگرا نیستم، اما خیلی هم آدم برنامهریزیهای دقیق نیستم. همیشه تلاش کردهام از اتفاقات خوبی که به سمتم آمدهاند استفاده کنم و از اتفاقات بد فاصله بگیرم.
جان مردهای ایرانی به جان مادرشان بسته است! آیا برای شما هم سفره هفتسین با مادرتان معنا پیدا کرد؟
دقیقا. وقتی زنده بود، این که میگویید درباره من کاملا صدق میکرد. ما هر جای ایران که بودیم باید موقع سال تحویل، خودمان را به خانه مادرم در اصفهان میرساندیم. مادرم خیلی به سنتها پایبند بود و ما باید لحظه سال تحویل ـ هر ساعتی از شبانهروز که بود ـ کنار سفره هفتسین مینشستیم. مادرم به هفت سین خیلی اعتقاد داشت. از یک ماه مانده به عید سبزه را آماده میکرد. تخممرغها را با دقت رنگآمیزی میکرد و… .
مادر شما هم پول عیدی را لای قرآن میگذاشت و به شما میداد؟
بله! همیشه عیدها به ما عیدی میداد.
این پولها خیلی خوبند، درست است؟ برکت دارند…
بله. من هم با همین دیدگاه تا ۱۵ ـ ۱۴سالگی پولهای عیدیام را پسانداز میکردم؛ اما بعد از آن به این نتیجه رسیدم که پول برای خرج کردن است نه پسانداز! چون فهمیدم اگر پولم را پس انداز کنم وقتی چیزی لازم داشته باشم به من میگویند از پول خودت بخر! اما وقتی پول نداشته باشم، خودشان برایم میخرند.
شما تا حالا چند نوروز را پشت سرگذاشتهاید؟
نوروز ۹۰ میشود، ۴۵ نوروز.
دوست دارید چند نوروز دیگر را ببینید؟
اگر سرحال باشم و سلامت، دوست دارم تا قیام قیامت زنده باشم و نوروزها را ببینم.
انشاءالله چنین شود و سالهای سال زنده باشید و سلامت و در کنار سفره هفتسین بنشینید.