فرشتگان چگونه قاضی را تسلی خاطر دادند (از کتاب داستان ها و پند ها)
در بنی اسراییل یک نفر قاضی بود که پسرش از دنیا رفت،او بسیار ناراحت شد و بسیار بی تابی می کرد.دو فرشته(به صورت انسان)نزد او برای طلب قضاوت آمدند.یکی از آن ها گفت:گوسفندان این مرد به زراعت من آمده اند و آن را خراب نموده اند.دیگری گفت:این زراعت در میان کوه و نهر آب واقع شده و برای من راهی جز این نبود که گوسفندانم را از راه زراعت به سوی نهر آب ببرم. قاضی به اولی گفت:آیا تو هنگام زراعت نمی دانستی که در آن جا راه مردم است که گوسفندان خود را از آن راه به آب برسانند؟ او در پاسخ گفت:تو هنگامی که دارای پسر شدی نمی دانستی که سر انجام او می میرد،پس به قضاوت خودت رفتار کن. _سپس آن دو فرشته به سوی آسمان عروج کردند.
در بنی اسراییل یک نفر قاضی بود که پسرش از دنیا رفت،او بسیار ناراحت شد و بسیار بی تابی می کرد.دو فرشته(به صورت انسان)نزد او برای طلب قضاوت آمدند.یکی از آن ها گفت:گوسفندان این مرد به زراعت من آمده اند و آن را خراب نموده اند.دیگری گفت:این زراعت در میان کوه و نهر آب واقع شده و برای من راهی جز این نبود که گوسفندانم را از راه زراعت به سوی نهر آب ببرم. قاضی به اولی گفت:آیا تو هنگام زراعت نمی دانستی که در آن جا راه مردم است که گوسفندان خود را از آن راه به آب برسانند؟ او در پاسخ گفت:تو هنگامی که دارای پسر شدی نمی دانستی که سر انجام او می میرد،پس به قضاوت خودت رفتار کن. _سپس آن دو فرشته به سوی آسمان عروج کردند.