شوخی نابجا و شک زن
در اواخر پاییز ۱۳۳۹ اتفاقی جالب افتاد که آن روزها نقل محافل عمومی تهران شد و تمامی مطبوعات به آن پرداختند وقتی فخری به عادت هر شب جیبهای شوهرش را جستجو کرد نامه عاشقانهای را دید و با چوب جارو محمد را از رختخوابش بیرون کشید.فخری دختر یک شخص ثروتمند است که دو سال پیش با محمد، کارمند یک بانک ازدواج کرد. پدر فخری به دامادش گفت: چون تا حال دختر ما به مدرسه میرفته و از خانهداری و شوهر داری اطلاعی ندارد به همین جهت تا سه سال در خانه خودمان زندگی کند و تو هم داماد سرخانه باش تا در این مدت او رسم زندگی را یاد بگیرد.
(محمد حسین) موافقت کرد و پس از ازدواج با فخری در خانه پدرزنش که در خیابان نشاط تهران قرار دارد مشغول زندگی شد.فخری خواهر بزرگتری دارد که همسر یک مترجم زبان انگلیسی است و به شوهرش بسیار بدگمان است و همیشه وی را تعقیب میکند و با تلفن از همکارانش سراغش را میگیرد و به قدری از این مرد بدگویی میکند که فخری تحت تاثیر حرفهای خواهرش قرار گرفته و او نیز نسبت به شوهرش بدگمان شده و مواظب کارهای اوست.
در اواخر پاییز ۱۳۳۹ اتفاقی جالب افتاد که آن روزها نقل محافل عمومی تهران شد و تمامی مطبوعات به آن پرداختند وقتی فخری به عادت هر شب جیبهای شوهرش را جستجو کرد نامه عاشقانهای را دید و با چوب جارو محمد را از رختخوابش بیرون کشید.فخری دختر یک شخص ثروتمند است که دو سال پیش با محمد، کارمند یک بانک ازدواج کرد. پدر فخری به دامادش گفت: چون تا حال دختر ما به مدرسه میرفته و از خانهداری و شوهر داری اطلاعی ندارد به همین جهت تا سه سال در خانه خودمان زندگی کند و تو هم داماد سرخانه باش تا در این مدت او رسم زندگی را یاد بگیرد.
(محمد حسین) موافقت کرد و پس از ازدواج با فخری در خانه پدرزنش که در خیابان نشاط تهران قرار دارد مشغول زندگی شد.فخری خواهر بزرگتری دارد که همسر یک مترجم زبان انگلیسی است و به شوهرش بسیار بدگمان است و همیشه وی را تعقیب میکند و با تلفن از همکارانش سراغش را میگیرد و به قدری از این مرد بدگویی میکند که فخری تحت تاثیر حرفهای خواهرش قرار گرفته و او نیز نسبت به شوهرش بدگمان شده و مواظب کارهای اوست.
یک نامه عاشقانه
چند روز بود که فخری مرتب به شوهرش تلفن میکرد و اگر او در ادارهاش نبود از هر کسی که گوشی را برمیداشت راجع به شوهر خود سئوال میکرد و حتی میپرسید آیا شوهرش با زنهای اداره صحبت میکند یا نه؟
عصر پریروز موقعی که فخری به شوهرش تلفن کرد. او در اطاقش نبود و یکی از همکاران محمد که با او شوخی داشت، گوشی تلفن را برداشت و ضمن اینکه فخری سئوالات مختلفی درباره محمد میکرد از بدگمانی او نسبت به شوهرش آگاه شد، سپس برای اینکه با محمد شوخی کرده باشد بلافاصله یک نامه عاشقانه ماشین کرد و در جیب کت او که به چوب رختی آویزان بود گذاشت. محمد از همهجا بیخبر با همان حال به خانه رفت و پس از صرف شام زود خوابید.
عــادت هـــــر شب
پس از اینکه محمد حسین به خواب رفت فخری جیبهای شوهرش را به عادت هر شب جستجو کرد و نامه عاشقانه را که همکار شوهرش در جیب او گذاشته بود پیدا کرد. فخری از دیدن این نامه به قدری عصبانی شد که با چوب جارو به سراغ شوهرش رفت و او را از رختخواب بیرون کشید. محمد با حال خواب آلوده به ناچار در مقابل این حملات مشغول دفاع شد و در نتیجه سر و صدای آنها، پدر فخری خانم هم بیدار شد و به کمک دخترش آمد و در یک لحظه خانه آرام آنها مبدل به صحنه زد و خورد شد تا به آنجا که پاسبان خیابان مداخله کرد.
در همین زمان همکار محمد که از عمل خود پشیمان شده بود به خانه آنها تلفن کرد تا جریان را به همکارش بگوید ولی با شنیدن سر و صدای پشت تلفن و سوال از کارگر خانه از موضوع آگاه شدو قبل از اینکه به خانه محمد بیاید به کلانتری محل رفت و جریان را تعریف کرد و خود را مقصر اصلی این واقعه معرفی نمود و از طرف کلانتری تلفنی جریان به خانه محمدحسین اطلاع داده شد و با روشن شدن جریان، اعضای خانواده آشتی کردند. ولی همکار محمد که نعمت نام دارد تا صبح در کلانتری ماند تا محمدحسین بیاید و از او شکایت کند، ولی محمد نزدیک صبح نزد همکارش رفت و از گناه او صرفنظر کرد.
بدین ترتیب یک سوءظن بیجا و یک شوخی نابجا نزدیک بود حوادث ناگواری را که کوچکترین آنها از هم پاشیدن یک زندگی زناشویی دو نفره بود را به بار آورد.