رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

داستان موم یا سنگ

انعطاف پذیری سودمندتر از انفعال یا مقاومت است . وقتی با هر چیزی که پیش می آید فعالانه روبرو شده و آن را بکار گیریم ، وقتی حتی دردناک ترین وضعیت ها را هم با آغوش بازبپذیریم ، با کفایت بیشتری با مشکلاتمان برخوردمی کنیم ، چرا که مشکلات نوعی تمرین برای بالابردن مقام روحی است ، پس همیشه به آن چیزی که باید بپذیری بپیوند، به آن بپیوند و آن را به آن صورتی که می خواهی درآور… از نردبان بالا رفتم و سیم ها را برای بار سوم کنترل کردم ، سالم بودند و هیچ مشکلی نداشتند.به پایین آمدم و برای قدم زدن به محیط بیرون پیوستم ، فضای بیرون از چادر چمنزار بسیارپرطراوتی بود که هر بار برای رسیدن به آرامش در آنجا قدم می زدم . مدیر کل سیرک آقای دانیال یکی از بزرگان ایتالیا در رابطه با برپایی سیرک های سیار و سرشناس ترین چهره محبوب رم بود و من افتخار همکاری با ایشان را به مدت ده سال داشتم و به مدیریت ایشان آفرین می گفتم . حالا ما به اصرار من در ایران بودیم ومشغول تهیه و تدارک برای برگزاری اولین سیرک ایتالیایی .

انعطاف پذیری سودمندتر از انفعال یا مقاومت است . وقتی با هر چیزی که پیش می آید فعالانه روبرو شده و آن را بکار گیریم ، وقتی حتی دردناک ترین وضعیت ها را هم با آغوش بازبپذیریم ، با کفایت بیشتری با مشکلاتمان برخوردمی کنیم ، چرا که مشکلات نوعی تمرین برای بالابردن مقام روحی است ، پس همیشه به آن چیزی که باید بپذیری بپیوند، به آن بپیوند و آن را به آن صورتی که می خواهی درآور… از نردبان بالا رفتم و سیم ها را برای بار سوم کنترل کردم ، سالم بودند و هیچ مشکلی نداشتند.به پایین آمدم و برای قدم زدن به محیط بیرون پیوستم ، فضای بیرون از چادر چمنزار بسیارپرطراوتی بود که هر بار برای رسیدن به آرامش در آنجا قدم می زدم . مدیر کل سیرک آقای دانیال یکی از بزرگان ایتالیا در رابطه با برپایی سیرک های سیار و سرشناس ترین چهره محبوب رم بود و من افتخار همکاری با ایشان را به مدت ده سال داشتم و به مدیریت ایشان آفرین می گفتم . حالا ما به اصرار من در ایران بودیم ومشغول تهیه و تدارک برای برگزاری اولین سیرک ایتالیایی . من ایرانی بودم و خودش دورگه بود وما هر دو تلاش می کردیم ، همه چیز حاضر بود واین مجوز ثمره یکسال تلاش من برای برقراری سیرک از وزارت مربوطه ، در آخر به سال ۱۳۷۰صادر شد و ما یکسال راه سفر را به همراه بازی هایی که در شهرها انجام می دادیم برخویش هموار کردیم و حالا بالاخره موفق به ورود به ایران و برگزاری مراسم بودیم . ساعت هفت صبح بود و اوضاع خوب پیش می رفت ، کلیه کارکنان سیرک ایتالیایی بودند، از نظافتچی ها تاهنرمندان و رام کننده ها، فقط من که به قول دانیال قوی ترین بندباز عصر سیرک شناخته شده بودم ایرانی و خودش هم که نیمه ایرانی بود.فضایی به مساحت یک هکتار زمین تخت و چمن شده به همراه دو حلقه چاه آب و برق سه فاز رادر اختیار داشتیم . چادری به مساحت دو هزار مترمربع می رفت که پذیرای فریاد ذوق و شوق هموطنان عزیزم باشد، از آنها که سالها دور بودم .شاید ندای عمیق قلبی من باعث شده بود که برای برگزاری مراسم در ایران این قدر تلاش کنم . درهمین فکر بودم که دانیال از چادر کوچکی که دفتر کارش هم به حساب می آمد بیرون آمد، مثل همیشه پیپ گوشه لبش غم تنهایی اش را دودمی کرد. آرام آرام به من نزدیک شد، چهره ای فرتوت ولی ایستاده و عمیق . کنارم آمد و گفت :اوضاع چطوره ، مرد عنکبوتی ؟ و من مثل همیشه توانمند و توانا به دانیال گفتم : OK، همه چیزOKو او گفت : ساسان به راستی که طبیعت ایران زیباست و برای من که برای اولین بار به این جاآمده ام حس عجیبی نسبت به خاک ایران پیداکرده ام . در جوابش گفتم : دانیال خوشحال باش که بعد از پنجاه سال سنی که از شما می گذره بالاخره به سرزمین مادریت قدم گذاشتی ودانیال گفت : البته با تلاش تو. از او پرسیدم : راستی دانیال ، چرا مادرت هیچ وقت سعی نکرد به ایران برگردد و حتی تاکید کرده بود که بعد از مرگش همان جا در رم به خاک سپرده شود؟ و دانیال که به سکوتی عمیق فرورفته بود، با صدایی خسته پاسخ داد: شاید به خاطرات تلخش فکر می کرده ونمی خواسته که تجدید شوند و رو به من گفت :جالب اینجاست که مادرم همیشه به من سفارش می کرد که به ایران نروم و من چقدر اشتباه کردم که فرصت را از دست دادم و بعد از پنجاه سال به ایران آمدم و من ادامه دادم : مهم نیست ، مهم اینه که ماالان در ایران زیبا هستیم و مشغول خدمتی عالی برای هم وطنان . داشتیم قدم می زدیم که مسوول ساماندهی و فروش بلیط به ما نزدیک شدو اعلام کرد که برای شب اول افتتاحیه تعداد هزاربلیط یعنی برای کل صندلی ها فروخته شده و همه چیز به خوبی پیش می رود و دانیال دستورات لازم را برای برقراری نظم و هماهنگی چادر به وی توضیح داد و ما همچنان قدم می زدیم و کمی از چادر دور شده بودیم که دانیال ایستاد وهمان طور که پیپ می کشید گفت : ساسان به این چادر نگاه کن که چقدر زیباست و چقدر با طبیعت اطرافش هماهنگه . می شه گفت نوعی ظرافت وهمخوانی با محیطش برقرار کرده و تا چند ساعت دیگه پذیرای هزاران قلب عاشقه که درونش را بافریاد ذوق و شوق پرکنند. واقعا که چرا مادرم نتونست که انعطاف پذیری رو لمس بکنه . پنجاه سال ، بی روح و منقبض عمر منو پدرم را خشکاند وبعد نگاهی عجیب به آسمان آبی انداخت و گفت :ساسان شاید تو بهترین دوست من هستی ، چرا که من با تو خیلی راحتم . باید بهت بگم درس زندگی رو که مادرم از خشک بودن به ما داد، من باانعطاف پذیری خودم به خودم آموختم . آره ساسان جان ، لازمه انعطاف پذیری ، پذیرش کاربردی لحظه حال است ، نه خشک شدن درمقابل آن . یعنی پذیرش خودمان در هر وضعیتی که هستیم چه خوب و چه بد. یعنی پذیرفتن دیگران و وضعیت جاری در لحظات آنها. من درتایید حرفش سرم را تکان دادم و گفتم : درسته واین نه به معنی تحمل منفعلانه چیزهایی است که دوست نمی داریم ، نه ، به هیچ عنوان ، لازمه اش بستن چشم به روی عدالت و قربانی کردن خودمان نیست بلکه لازمه انعطاف پذیری حالت آگاهی وسیع و همیشه هوشیارانه است ، معنی اش شنا کردن با جریان نیست ، بلکه با آغوش بازپذیرفتن و استفاده سازنده از هر جریانی است که در لحظه ما ادامه دارد… و بعد از صحبت هایمان برای خوردن صبحانه به چادر کوچک رستوران رفتیم و مشغول خوردن قهوه بودیم که مسترلیپی که رام کننده ببر بود از راه رسید و از آنجا که همگی پرسنل سیرک به دانیال احترام خاصی می گذاشتند، بسیار محترمانه و با فروتنی خاصی پشت میز کناری نشست که دانیال صندلی را کنارکشید و به لیپی گفت : بیا کنار ما بشین تا مقداری صحبت کنیم . لیپی گفت : با کمال میل و تغیر جا دادو به ما پیوست . دانیال از لیپی راجع به ببری که آخرین بار از هند خریداری کرده بودند پرسیدولیپی در پاسخ گفت : یکی از استراتژی های مهمی که من در رام کردن وحشی ترین حیوان یعنی ببردارم این است که می تونم با اون حیوانات ارتباطروحی برقرار کنم و من که کاملا حرفه ام از لیپی جدا بود پرسیدم : ارتباط روحی ؟ چرا که من فکرمی کردم حیوانات وحشی رو از طریق آموزش وخطا و عادت دادن و تکرار رام می کنند، درصورتی که الان حرف کاملا متفاوتی رو از لیپی شنیدم .لیپی ادامه داد که اغلب مردم تصورمی کنند که دنیای مادی و بدن فیزیکی هر حیوان و چیزهایی که با ذهن منطقی و حواس فیزیکی قابل تشخیص هستند تنها واقعیت موجود درپیرامون محیط زیست است در صوتی که انسان باچشمان حساس می تواند انرژی های بسیار زیادی را مشاهده کند. انرژی در درون و اطراف بدن هرحیوان به گونه ای منحصر می باشد. مثالی بیاورم ،سطح آگاهی همه موجودات زنده بستگی به امواج انرژی مطلقی دارد که قابل جذب ونگهداری است . خوب البته حیوانات امواج پایین تری را نسبت به انسان دارا می باشند و امواج انسان های آگاهتر به مراتب پیشرفته تر از امواج آنهایی است که در شروع راه هستند و من به عنوان یکی از معدود کسانی که در رام کردن حیوانات وحشی دارای چند مدال هستم بایدبگویم که موفقیت خویش را فقط و فقط با برقرارکردن ارتباط مثبت انرژی خودم با حیوان موردنظر می دانم ولیپی ادامه داد: اصلا گویی ندایی ازنعره های آن حیوانات را مبنی بر این که می گویند: >اگر مرا اهلی کنی زندگی زیباترخواهد شد، با صدای پایی آشنا خواهم شد، که باصدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت ، صدای پاهای دیگران مرا وحشی و آماده حمله می کندولی صدای پای تو مرا آرام و رام می سازد ووادار به کرنش ! خواسته های دیگران برای من که یک حیوان هستم نوعی اجبار است ولی در رفتارتو نوعی احترام و مهر دیده می شود، لطفا مرا رام کن چرا که هیچ جانداری تا اهلی نشود قابل شناخت نیست . آدم ها دیگر وقت شناختن هیچ چیز را ندارند، آنها چیزهای ساخته و پرداخته رااز مغازه می خرند، اما چون فروشنده ای نیست که دوست را نیز به آنها بفروشد، آدم ها بی دوست وآشنا و تنها مانده اند و تو اگر دوست وفادارمی خواهی مرا رام کن !… من و دانیال ازصحبت های لیپی کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بودیم و به راستی که این چنین است . در جهان طبیعت و هر چه در آن است تنها یک صدا شنیده می شود; به من توجه کن ، مرا دوست بدار و من زودتر از آن چه که فکرش را بکنی رام خواهم شدو دوست باقی خواهم ماند! بعد از صحبت هایی که بین ما گذشت و خوردن صبحانه ، دانیال از ماجدا شد تا به کارهای مربوطه رسیدگی کند و من رفتم تا با تمرینات برای شروع برنامه خود آماده شوم . به کابین مخصوص به خود رفتم و لباس مخصوص را پوشیده و کفش هایم را به پا کردم وبعد داخل چادر بزرگ شدم ، همگی مشغول بودند. هر کس گوشه ای را نظارت و آماده سازی می کرد، از پله های نردبان بالا رفتم ، بالا و بالاتر وبه اوج چادر، به روی بند پریدم ، شیرجه ای زدم وبند دیگر را گرفتم . چند دقیقه تمرین کردم و بعدروی سیم اصلی رسیدم که می باید به روی آن راه بروم ، تمرکز کردم و خود را متعادل ساختم ، نفسی عمیق کشیدم و با تسلط کامل به روی سیمی به قطردو سانتی متر شروع به راه رفتن نمودم . آرام آرام متمرکز و هوشیار می رفتم تا فاصله را طی کنم . آه که شما نمی دانید مدت راه رفتن به روی اون سیم شاید سه دقیقه باشد ولی برای بندباز به مدت ده ساعت می گذرد. البته درسته که توری های محافظ در قسمت زیر نصب هستند وهیچ سقوطی مشکل ساز نخواهد بود، ولی موضوع سقوط فیزیکی نیست ، موضوع سقوطاعتبار است . بعد از چندبار راه رفتن به روی سیم وتمرینات بندبازی به پایین آمدم و دوستم فابیو راکه مشغول تمرین شعبده بازی بود ملاقات کردم .فابیو گفت : ساسان به راستی که آب و هوای ایران بسیار خاص است و می گفت که دیشب را در نهایت آسایش و آرامش خوابیده است . خوب البته برای هر کدام از هنرمندان سیرک استراحت وآرامش نیاز اصلی است ، چرا که تمرکز بیشتری رابه دست خواهند آورد. فابیو علاقه خاصی به شعبده بازی داشت . باید بگویم او یکی ازقوی ترین شعبده بازان اروپایی به حساب می آمدکه اکثر مدیران برنامه های تلویزیونی اروپا بااصرار از او درخواست می کردند تا برای شان وقت گذاشته و در برنامه شبکه شان شرکت کند.کارهای او کاملا متفاوت از کسانی بود که کبوتر ازکلاه در می آورند یا روسری های رنگارنگ ازعصا، چرا که بینندگان هم به این چیزها عادت کرده و به نظرشان جالب نمی آمد و به نظر من متفاوت بودن در هر هنر خاصی ، نشانه رشداستعداد و تجربه است که فابیو از این نظر واقعاغنی بود. او بیشتر با حس خویش شعبده بازی می کرد و از انرژی های خاصی که قبلا گفته شداستفاده می نمود، انرژی هایی که وقتی تحت تعلیم و کنترل درآیند و در هدف های مثبت هدایت شوند واقعا کارساز هستند.او شیشه های گرد حبابی شکل را کنار هم می چید و با نگاه کردن و خیره شدن به آنها شیشه ها پودر می شدند،درسته که جنس آنها بسیار نازک بود، ولی به هرحال مولکول های نگه دارنده آنها چگونه بابرخورد انرژی چشم فابیو خود را می باختند و ازهم پاشیده می شدند؟ یا مثالی دیگر که گل های میخکی را که در گلدانی بزرگ چیده شده بود باانرژی خود به فاصله یک ثانیه پرپر می کرد. جای این سوال بود که گلبرگ های گل میخک چگونه تحمل هجوم انرژی داده به آنها را نمی آوردند واز هم باز شده و به زمین می ریختند و کارهای بسیار جالب و دیدنی دیگری که فابیو به وسیله انرژی هدایت شده خویش و تمرکز انجام می داد. کنجکاوی من باعث شد از او سوال کنم شما که مهارت لازم را برای استفاده بهینه مصرف انرژی دارید، چرا نمی توانی شیشه هایی که خوردشده اند و گلبرگ هایی که از هم پاشیده اند رادوباره به هم وصل کنی ؟ فابیو توضیح داد: شایدبشر تا آنجا پیش برود که از انرژی خارق العاده ای که در نهاد دارد استفاده و بهره برداری کند، ولی نمی تواند حتی نقطه ای پا جای پای خدا بگذاردو به راستی که درست می گفت ، پرپر کردن شایدولی شکوفاندن هرگز در حیطه قدرت بشرنخواهد بود. به جز من و دانیال و فابیو که مجردزندگی می کردیم ، لیپی که رام کننده حیوانات بودو هیوارد که برنامه اسبدوانی داشت ، فردریک وجان که آنها نیز بندباز بودند، همگی متاهل و اززندگی خویش ناراضی بودند چرا که ما همیشه درسفر بودیم و همسر و بچه های آنها مجبور به تحمل دوری و این بسیار سخت می باشد. به هر حال تیم ما سال ها بود که با دانیال که قلب بزرگی داشت کار می کرد و می شه گفت : ما یکی از قوی ترین تیم های سیرک باز در جهان بودیم . زمان به سرعت می گذشت ، تدارکات دیده شده بود وهمگی آماده شدیم تا شب اجرای نمایش فرارسد. آه که نمی دانید رسیدن به چنین نقطه ای چقدر ناهموار است و بی نهایت صبوری می خواهد. دانیال طی سخنرانی هایی که با ماداشت همیشه می گفت ما باید سنگ های بزرگ راقدمگاه کنیم و از مشکلات موقعیت بسازیم ، وقتی بادهای تند می وزند کافی نیست وجودشان رابپذیریم یا آنها را تحمل کنیم ، باید برایشان آسیاب بادی بسازیم . براستی که همین طور است . هیچ می دونید سفر چقدر به انسان تجربه می ده ؟ من تمام طول پنجاه سال عمرم را به غیر از چهارده سال در سفر بودم ، بین مردم مختلف دنیا آداب ورسومشون ، اخلاقیاتشون ، مذاهبشون و خیلی چیزهای کوچیک و بزرگی که می شه گفت ازآنهابه اندازه ده ها کتاب یاد گرفتم ، ولی از همه اون ها مهمتر همون چیزیه که دانیال اونروز صبح ازش صحبت می کرد. آره ، ممکنه در ابتدا قانون انعطاف پذیری غیر واقع گرایانه یا خیال پردازانه بیاد و سوالاتی رو برانگیزه که مثلا اگر آدم دربدترین حال ممکن که در حقیقت برای بشرمی تونه از دست دادن باشه قرار بگیره چه طوری انعطاف پذیر باشه ؟ چه جوری می تونه اون مصیبت رو با آغوش باز بپذیره ؟ چنین سوالاتی عادلانه و مهم هستند، اما پاسخ به این گونه است که حقیقت را باید پذیرفت و حقیقت این است که دردها و لذت های بزرگ و همچنین بی عدالتی در این دنیا وجود داره . وقتی برای عده ای انسان اتفاق دردناکی می افتد بعضی از این آدم ها با جاخوردن ، انکار کردن ، ترس ، ذهنا در مقابل درک مسئله مقاومت می کنند، این گونه آدم ها خیلی بیشتر رنج می برند، مانند درختی که با شاخه های خشک جلوی طوفان بایستد، مسلما شاخه هایش می شکنند. آدم های دیگری هم هستند که قدرت خم شدن را آموخته اند، آنها آموخته اند که درعین حال که وضعیت را می پذیرند و کاملا آن راتجربه می کنند ارتباط خود را هم با تصویر بزرگترزندگی حفظ می کنند، با آن حس بینشی که نشان دهنده چگونگی رویدادهاست . ما آدم ها بدون خشکی و مقاومت ذهنی می توانیم به کامل ترین صورت ، خلاق و موثر باشیم . وقتی به جای مقاومت پاسخگوی زندگی باشیم ، زندگی را با دردو تقلای کمتری پیش می بریم . درد را امتحان می دانیم و از آن به بهترین صورت سود می بریم .یادم می آید در یک کشور اسکاندیناوی بودم وپشت شیشه اتومبیلی نوشته شده بود: اگه ازرانندگی من خوشت نمیاد، از پیاده رو برو کنار ودرست نوشته بود، اگه می بینید دارید در پیاده روزندگی راه می روید و اتومبیلی یکراست به سوی شما میاد به جای اینکه فکر کنید این ها نباید این کار را بکنند و درست نیست و عادلانه نیست وببینید که اتومبیل داره زیرتان می گیره ، بهتر است از قانون انعطاف پذیری استفاده کنید و خم شویدو کنار بکشید. واقعیت این است که لازمه ابتکاربیشتر تغییر حالت است ، نه تغییر رفتار! ما هم چون آب به شکل ظرفمان یعنی لحظه حال درمی آییم ، بعد در سطحی که بتوانیم به سوی زندگی آغوش می گشاییم . انعطاف پذیری هم سنگ قانون کمال است ، اماهدف و تاکید آن کمی تفاوت می کند. ساعت ها می گذشت و ما به شب برنامه نزدیک می شدیم . همه چیز آماده بود.آن شب فراموش نشدنی که ما برای اولین بار درایران برنامه اجرا کردیم . نور افکن ها روشن شدند، گروه موزیک درگوشه های فضای اجرا دریک بلندی شروع به نواختن کردند. همه چیزمی باید هماهنگ با هم برگزار شود. اول گروه دلقک ها آمدند و با حرکات موزون خودشون ،نرمی بدن خویش را به نمایش گذاشتند، برنامه ای که طی سال ها تمرین مورد تحسین قرارمی گرفت . بعد از آن سوت و همهمه بالا گرفت وصدای موزیک طبل بسیار قوی شروع شد و لیپی به همراه پنج ببرقوی هیکل وارد میدان شدند.هیجان و سکوت عجیبی میان تماشاگران حکم فرما بود. حلقه های آتش روشن شدند، همه فکر می کردند که ببرها بایداز داخل حلقه ها بپرندتا از آتش فرار کنند، ولی جالب این بود که آنهاسطل های آبی را که جای مخصوصی بود همانندماموران آتش نشانی به دندان گرفتند و با شتاب روی آتش ها ریختند و هر کدام به نوبت به گوشه ای رفتند و نشانگر این بود که لیپی به حیوان ها آموخته بود در میان آتش فکر خاموش کردن باشند، نه فکر فرار و بعد از آن به نوبت آمدند دور تا دور لیپی جمع شدند دستهایشان رابالا بردند و به او به گونه ای خاص به خاطر رام شدنشان احترام گذاشتند. بعد از برنامه لیپی نوبت به فابیو رسید. به راستی که برنامه جالبی بود، او بانیروی اراده اش انرژی هایش را به سمت و سوی خاصی هدایت می کرد و بر خلاف دیگرشعبده بازان ، کارهای بسیار جذاب و متفاوتی انجام می داد. بعد از او اسب سواران آمدند و به ترتیب خاص با آهنگی خاص تر هنرنمایی کردند وآخرین برنامه ، برنامه من بود. پشت میکروفون اسم مرا اعلام و توضیح دادند که ایشون تنهاایرانی می باشد که در تیم سیرک بازان ایتالیایی هابرنامه اجرا می کند. موزیک شروع به نواختن کرد، من با سیم های متحرک بالابرنده به بالاترین نقطه زیر چادر رسیدم ، تمرکز کردم و در شروع بااولین بند خود را به بند دیگر پرتاب کردم ، گویی یک پرنده هستم که با سیم های نامرئی پروازمی کنم . چندین پرش هیجان آور انجام دادم ،صدای سوت و تشویق تماشاگران از پایین به گوشم می رسید و مرا تشویق می کردند و درآخرین مرحله می باید برروی سیم نازکی راه می رفتم و تعادل خویش را نگه می داشتم ، چیزی در درون قلبم بی قرار بود، هر کاری کردم نتوانستم متمرکز بشم ولی با صدای موزیک بعدازچندمین بار هماهنگ شدم و شروع به راه رفتن کردم ، وسط طناب بودم که تمرکزم بر هم ریخت وبه پایین سقوط کردم ، البته من برروی تور افتادم ولی فشاری که به مغزم وارد آمد مویرگی را پاره وخونریزی مغزی کردم . من چیزی متوجه نشدم وبعد از ۴۸ ساعت که در بیمارستان دراتاق ICUبستری بودم بهوش آمدم و دکترم که بسیار حاذق بود با آرامشی خاص به من توضیح داد که برای همیشه می باید میدان سیرک را فراموش کنم ، چراکه اضطراب و استرس وارده به من در طول این چند سال باعث ضعیف شدن مویرگ های مغزم شده است و به هیچ وجه اجازه ادامه کار راندارم . به قول او من شانس آوردم که زنده ام ولی تا مدتی می باید از ویلچر استفاده کنم …
ت ت ت
الان برای شما شاگردان عزیزم که مایل به تمرکز و آموزش بند بازی هستید توصیه ای دارم ،شما می بینید که با وجود این مشکلاتی که بر من گذشته است هنوز احساس خوشبختی می کنم ،چرا که از قانون انعطاف پذیری سر پیچی نکردم ،چرا که با به کار بردن این قانون در همه امورزندگی از مقاومت ها آزاد می شویم و هنرخوشبختی بی دلیل را می آموزیم . ما با انعطاف پذیری می توانیم نیروهای زندگی را در اختیارگرفته و با آنها جلو برویم . به شما عزیزانم توصیه می کنم هر گاه تمایل به عمل متقابل ، جمع شدن ،مقاومت کردن ، عقب کشیدن ، یخ زدن یا جنگیدن دارید و یا وقتی درگیر وضعیت یا رویدادپیش بینی نشده ای هستید از خود تنها یک سوال را داشته باشید، اگر من فعالانه با انرژی سرشارم به همراه آن نیروی منفی حرکت کنم و آن را از آن خود سازم چه خواهد شد؟ در آن صورت است که سخت ترین مشکلات رابا انعطاف پذیری زیبایی پشت سر خواهید گذاشت .
زیبایی پرواز در آن است که بتوانی با بال زخمی بپری !

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد