خلاصه قسمت ۷۷ سریال افسانه جومونگ
بعد پیش جومونگ میره و میگه امکانش هست که اونها دروغ نگن.جومونگ میگه پس کسانی میخوان بویو و گوگوریو با هم پیمان نبندند.پس باید صبر کنیم ببینیم تسو چی میگه.
ادامه مطلب راببینید
بعد پیش جومونگ میره و میگه امکانش هست که اونها دروغ نگن.جومونگ میگه پس کسانی میخوان بویو و گوگوریو با هم پیمان نبندند.پس باید صبر کنیم ببینیم تسو چی میگه.
بیریو به گوگوریو بر میگرده و مورد درمان واقع میشه.
در جلسه سوسانو دستور میده ارتش رو در نزدیکی مرز بویو مستقر کنند.
تسو از وزیر اعظم میپرسه حالا باید چی کار کنیم.وزیر هم میگه من مطمئنم هان پشت این قضیه ست.ما باید اون سربازها رو بکشیم و بگیم هان پشت این قضیه بوده و با جومونگ هم پیمان بشیم.
نارو اون دوتا سرباز رو میکشه.
بعد تسو پیش جومونگ میره و میگه هان پشت این قضیه بود.از الان با هان تجارت نمی کنیم.و با شما هم پیمان میبندیم.
جومونگ بویو رو ترک میکنه.
یوری در قصر داره راه میره که ماورینگ اون رو میبینه و ازش میپرسه اسمت چیه.یوری هم میگه سانگ چون.
شب یوری میره و شمشیر شکسته رو پیدا میکنه.
بعد شمشیر رو میبره پیش مادرش و بهش میگه پدر من کیه؟سویا هم میگه پدرت تو جومونگه.شمشیر رو پیش پدرت ببر تا بفهمه پسرش تویی.یوری هم خیلی عصبانی میشه و از اونجا میره.
در لیادونگ ماجین پیش یونگ پو میره و بهش میگه باید از اینجا بریم.بویو و گوگوریو با هم پیمان بستند.یونگ پو هم از اونجا میره ولی در راه ماهوانگ اون رو میبینه و دستگیرش میکنه.
امپراطور به کوهستان چان مو میره و از هاموسو بخاطر ظلمهایی که به جومونگ کرد عذر خواهی میکنه.بعد کمی راه میره و بیاد یوها میفته و گریه میکنه.
در بویو ماورینگ نارو رو احضار میکنه و ازش میپرسه فردی به اسم سانگ چون عضو گارد سلطنتیه.نارو هم میگه بله.ماورینگ هم میگه اون در آینده به تسو ضربه میزنه.اون رو از اینجا دور کنید.
نارو هم با شنیدن این حرف ها میره تا یوری رو پیدا کنه.ولی وقتی از محافظ ها میپرسه اون کجاست اونها میگن اون هنوز نیومده.نارو هم میگه برید بیاریدش.
یوری هم بساط سفر رو آماده میکنه و از مادرش هم خداحافظی میکنه و میگه من پیش جومونگ میرم تا بفهمم چرا ما رو ترک کرد.بعد با دوستاش بویو رو ترک میکنه.
یوری میخواد بره جومونگ رو ببینه ولی نگهبان ها نمیذارند.که موپال مو میاد و میگه چی کار داری.یوری هم شمشیر رو به موپال مو میده و میگهاین رو به پادشاه بدید.
وقتی موپال مو شمشیر رو به جومونگ میده جومونگ دستور میده اون پسر رو پیشش بیارند.
هیوب بو میره و یوری رو با خودش میاره.
وقتی یوری پیش جومونگ میره جومونگ ازش میپرسه تو این شمشیر رو اوردی یوری هم میگه بله.جومونگ ازش میپرسه اسمت چیه؟اون هم میگه یوری.دوباره جومونگ ازش میپرسه اسم مادرت چیه.اون هم میگه سویا.
بعد یوری ازش میپرسه تو پدر من هستی؟جومونگ هم میگه بله… .