رمز عبور خود را فراموش کرده اید؟

By registering with this blog you are also agreeing to receive email notifications for new posts but you can unsubscribe at anytime.


رمز عبور به ایمیل شما ارسال خواهد شد.


کانال رسمی سایت تفریحی

دکه سایت


نظر سنجی

نظرسنجی

به نظر شما کدام سریال امسال ماه رمضان بهتر است؟

Loading ... Loading ...

کلیپ روز




logo-samandehi

تصاویری از فرش قرمز اختصاصی برای بازیگران دیر رسیده در جشنواره فجر

عکس از جشن تولد ۳۸ سالگی آزاده صمدی

مصاحبه از زندگی شخصی امیرحسین مدرس و همسر دومش

عکس همسر آزاده نامداری و دخترش گندم

عکس جدید مهناز افشار و دخترش لینانا

نامه عسل پورحیدری در شبکه اجتماعی پس از خاکسپاری پدر

عکسی جالب از تینا آخوندتبار با دستکش بوکس در حال ورزش

تصاویر تبلیغاتی الیکا عبدالرزاقی و همسرش امین زندگانی

رتبه بدهید:

حیف من! (داستان)

در آغوش کاناپه مهربانم نشسته ام و مثل همیشه موهای سینه ام را با دو انگشتم می پیچانم تا در هم تنیده شوند و به شکل موشک درآیند. بعد، چند موشک دیگر درست می کنم تا از لحاظ توان تسلیحاتی قوی تر شوم… هر کدام از این موشکها توان حمل یک کلاهک هسته ایی را دارند…!
صدای زنگ آیفون تمرکزم را به هم می زند. نگاهی به مانیتور آیفون می اندازم و یک زن را می بینم که ابلهانه به دوربین زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد…خدای من! زنم است!…یک ماهی می شود که با خاله خان باجی های فامیل یک تور ایرانگردی تشکیل داده اند. چقدر زود یکماه تمام شد !
مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم….وسط اتاق بغلم می کند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد…گونه هایش هم شور است.
وقتی به حمام رفت خانه را وارسی میکنم تا چیز شک برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه کنارها پیدا نکند، چون آنوقت مجبورم کل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم.
یکی از چمدانها را باز می کنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم. خدایا! اینجا یک بازار “سید اسماعیل” کوچک است!…صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد که این خود دلیلی بر آن است که دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد.

در آغوش کاناپه مهربانم نشسته ام و مثل همیشه موهای سینه ام را با دو انگشتم می پیچانم تا در هم تنیده شوند و به شکل موشک درآیند. بعد، چند موشک دیگر درست می کنم تا از لحاظ توان تسلیحاتی قوی تر شوم… هر کدام از این موشکها توان حمل یک کلاهک هسته ایی را دارند…!

صدای زنگ آیفون تمرکزم را به هم می زند. نگاهی به مانیتور آیفون می اندازم و یک زن را می بینم که ابلهانه به دوربین زُل زده است. چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد…خدای من! زنم است!…یک ماهی می شود که با خاله خان باجی های فامیل یک تور ایرانگردی تشکیل داده اند. چقدر زود یکماه تمام شد !

مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم….وسط اتاق بغلم می کند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد…گونه هایش هم شور است.

وقتی به حمام رفت خانه را وارسی میکنم تا چیز شک برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه کنارها پیدا نکند، چون آنوقت مجبورم کل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم.

یکی از چمدانها را باز می کنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم. خدایا! اینجا یک بازار “سید اسماعیل” کوچک است!…صدای نا مفهومش از حمام به گوش می رسد که این خود دلیلی بر آن است که دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد.

وقتی از حمام بیرون آمد حوله اش را دور سرش پیچید و خودش را روی کاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام کاناپه مثل مسواک، یک وسیله شخصی است و دوست ندارم کسی خودش را روی کاناپه ام پرت کند…اینهمه جا…برود برای خودش یک کاناپه دست و پا کند…اه اه ….

مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهایش است که از لای حوله بیرون افتاده و از نوکش قطره قطره روی کاناپه ام آب می چکد.

می پرسم برایم چه سوغاتی آورده…موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آنطرف اتاق دوید و من فرصت پیدا می کنم تا طوری روی کاناپه لم بدهم که دیگر جایی برای دوباره نشستنش باقی نماند…

مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهای رنگی در می آورد و نشانم می دهد. به گمانم برای من خریده. وانمود می کنم که خیلی ذوق زده شده ام و برایش اطوارهای عاشقانه در می آورم. کاش بشود دوباره سفر برود.
حیف من!

***
چقدر زود تمام شد…دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم که مثل دیوانه ها روی کاناپه کوفتی اش می نشیند و با موهای سینه اش موشک درست می کند.

مجبورم بغلش کنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد. نگاه کن موهای سینه اش دوباره فر خورده….شک ندارم قبل از آمدنم حسابی مشغول خل بازیهایش بوده. مایه آبرو ریزی و خجالت …

اصلا در حمام حواسم نبود که بلند بلند به بخت بدم لعنت می فرستم، هرچند می دانم نشنیده چون یا یکی از چمدانها را باز کرده و فضولی می کند یا خانه را وارسی می کند تا مدرک جرمی باقی نگذارد.

عمدا همه موهایم را در حوله نپیچیدم تا کاناپه اش را خیس کنم. وقتی مثل بچه ها حرص کاناپه بد ترکیبش را میخورد قیافه اش حسابی دیدنی است.

دلم برایش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه کن خدای من.. کدام احمقی است که وقتی ببیند بعد از یک ماه برایش یک مایو بنفش راه راه و یک جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اینقدر ذوق کند… .
حیف من!

تصاویر جدید بنیامین بهادری در کنار زن سال هند

تصاویر و حواشی حضور سحر قریشی و بازیگران در جشن پیراهن استقلال

عکسی جدید از آنا نعمتی و برادرش در رستوران

تصاویر جدید از هدیه تهرانی و مهران مدیری در سری جدید «قلب یخی»

عکس هایی از عروسی گلزار و النازشاکردوست در یک فیلم عروسی

دو عکس متفاوت الناز شاکردوست با عروسک گوفی و در آمبولانس

تصاویر نرگس محمدی به همراه مادرش در کنسرت موسیقی

تصاویری از حضور هنرمندان در کنسرت بابک جهانبخش

تبلیغ فروشگاهی

مطالب مرتبط با این موضوع

اجباری اجباری، ایمیل شما هرگز منتشر نخواهد شد