بازیگری که فروشنده شد!
زمانی که وارد خانه عطیه معصومی و همسرش جهانگیر میشویم، دختر خوشسرو زبانی به استقبالمان میآید و درست همانجاست که متوجه میشویم و با اینکه خانواده عطیه معصومی و همسرش کمشنوا هستند و به سختی صحبت میکنند اما دختری دارند که تمام سکوتخانهشان را پر کرده است. وارد خانه عطیه که میشویم، همه جا پر از وسایل فانتزی و تزئینی زیبا است. بازیگر فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» که زمان پخش این مجموعه چهره بینظیری از خودش ارائه داد، الان زندگی خوبی دارد به همراه دینا و همسرش در انتظار تولد دختر دیگرشان هستند.
خانه فضایی کاملاً دوستانه دارد و هرکس در آنجا به کار خودش مشغول است. وقتی از پرنده کوچک خوشبختی حرف میزنیم، خانم معصومی لحظهای به گذشتهاش برمیگردد؛ زمانی که قصد داشت بدون هیچ سابقه بازیگری در نقش دختری ناشنوا به اسم ملیحه که قدرت تکلم خودش را از دست داده بود، بازی کند و در قالب آن حسابی بدرخشد؛ «اولین کار حرفهای من با فیلم پرنده کوچک خوشبختی ساخته پوران درخشنده آغاز شد. ایشان برای انتخاب بازیگر نقش اصلی فیلمشان به مدرسه ما آمدند. باغچهبان جایی بود که من و دوستانم با عشق فراوان در آنجا به معنای واقعی زندگی میکردیم. مدیر مدرسه طبق نظر خودش پنج نفر از بچهها را به خانم درخشنده معرفی کردند.»
جزو معرفی شدهها نبودم
زمانی که وارد خانه عطیه معصومی و همسرش جهانگیر میشویم، دختر خوشسرو زبانی به استقبالمان میآید و درست همانجاست که متوجه میشویم و با اینکه خانواده عطیه معصومی و همسرش کمشنوا هستند و به سختی صحبت میکنند اما دختری دارند که تمام سکوتخانهشان را پر کرده است. وارد خانه عطیه که میشویم، همه جا پر از وسایل فانتزی و تزئینی زیبا است. بازیگر فیلم «پرنده کوچک خوشبختی» که زمان پخش این مجموعه چهره بینظیری از خودش ارائه داد، الان زندگی خوبی دارد به همراه دینا و همسرش در انتظار تولد دختر دیگرشان هستند.
جالب است بدانید عطیه اصلاً جزو پنج نفری نبود که به درخشنده معرفی شدند اما او توانست این نقش را به دست بیاورد؛ «مدیر مدرسهمان اصلاً حواسش به من نبود و چند نفر دیگر را انتخاب کرد اما وقتی کارگردان از بازی آنها خوشش نیامد من معرفی شدم. چند تا تست مختلف مثل راهرفتن، گریه کردن و حرف زدن دادم و درخشنده گفت این نقش را تو بهتر از هرکسی میتوانی بازی کنی.»
معمولاً اینطور به نظر میرسد کسانی که با معلولیت روبهرو هستند، روزگار خوبی ندارند و باید گوشه خانه بنشینند؛ اما این فرضیه بارها رد شده و آنها ثابت کردهاند اگر بخواهند، در هر حیطه و رشتهای میتوانند سرآمد باشند؛ «بازیگری برای من حسنهای زیادی داشت، من خیلی خجالتی و غیراجتماعی بودم و در کل نمیتوانستم با کسی ارتباط برقرار کنم؛ اما زمانی که وارد این کار شدم اعتماد به نفسم خیلی بالا رفت و توانستم کارهایی انجام بدهم که تا آن موقع حتی فکرش هم اذیتم میکرد.
معصومی خاطرات تلخ و شیرین زیادی از فیلم پرنده کوچک خوشبختی دارد و با اینکه در آن زمان سنوسالی نداشت؛ اما تمام آنها را موبهمو یاد دارد؛ «یکی از ترسهای همیشگی من دست زدن به مورچه است. کلاً از این موجود خوشم نمیآید و اصلاً نمیتوانستم باور کنم روزی دستم به مورچه بخورد. اگر خاطرتان باشد من در فیلم دختری بودم که به جمع کردن مورچه علاقه داشت. یک جعبه داشتم که داخلش پر از مورچه و خاک بود و باید وانمود میکردم که مورچهها را دوست دارم. این برایم غیرقابل تصور بود؛ اما بالاخره با هر ترفندی که بود توانستم مشکلم را حل کنم.
کمکهایی که پوران درخشنده به عنوان یک زن به او کرده است، همیشه در ذهنش پررنگ خواهد ماند و به همین دلیل است که آنها هنوز هم با هم ارتباط دوستانه پررنگی دارند؛ «هنوز هم با پوران درخشنده در ارتباط هستم. او مشغول نوشتن یک فیلمنامه درباره زندگی من است و قرار است مجدداً در آن به ایفای نقش بپردازم؛ البته بعد از اینکه دختر دومم به دنیا آمد. در حال حاضر تمام پیشنهادهایم را به خاطر این کوچولویی که در راه است رد میکنم. کار کردن با این وضع خیلی خطرناک و خسته کننده است.»
معصومی از زمانی که به دنیا آمد کمشنوا بود و به همین واسطه در حرف زدن هم دچار مشکل شد. با اینکه همسرش هم کمشنواست؛ اما دختری دارند که هم خوب میشنود و هم خوب صحبت میکند. در تمام طول مصاحبه و حتی زمانی که با مادرش صحبت میکنیم دینا مشغول بلبلزبانی است؛ «ناشنوا بودن من ارثی است و به طور مادرزادی کمشنوا به دنیا آمدم. اما خدا را شکر دینا با به دنیا آمدنش تمام سکوتی را که در خانه ما حکمفرما بود و شکست و همانطور که خودتان میبینید. لحظهای آرام و قرار ندارد. ما شهریور ۸۳ با هم ازدواج کردیم و دینا سال ۸۶ به دنیا آمد. او زبان اشاره را بهتر از تمام اطرافیان ما بلداست و اگر کسی در صحبت کردن متوجه منظور ما نشود. او کامل برایش توضیح میدهد کا ما چه میگوییم و منظورمان چیست.»
خاله مینو تنها کسی است که اینجا به عطیه کمک میکند تا بتواند با وجود دینا کوچولو به انجام بقیه کارهایش برسد؛ «خانوادهام اینجا زندگی نمیکنند و به خاطر دوری راه نمیتوانم خیلی به آنها سربزنم و همین اذیتم میکند. اما خدا را شکر خاله مینو کنارم هست و در بزرگ کردن دینا و انجام کارها خیلی به من کمک میکند.